خانه ی من در انتهای جهان است...

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/ گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

خانه ی من در انتهای جهان است...

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/ گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

خانه ی من در انتهای جهان است...

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
و ماه ـ عشق ِ بلند ِ من ـ ورای دست رسیدن بود.
دختری از دیار فرزانگان
دانشجوی کارشناسی حقوق، دانشگاه آیت الله بروجردی.
تمام مطالب این وبلاگ متعلق به نویسنده است و کپی فقط با ذکر منبع مجاز می باشد.

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۲۶ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

قسمتی از  دکلمه ای از علیرضا آذر که همدم لحظه های تنهایی من هست:

...

من را بگذار عشق زمین گیر کند...این زخمِ سراسیمه مرا پیر کند

این پِچ پِچه ها چیست،رهایم بکنید...مردم خبری نیست،رهایم بکنید

من را بگذارید که پامال شود...بازیچه ی اطفالِ کهنسال شود

من را بگذارید به پایان برسد...شاید لَت و پارَم به خیابان برسد

من را بگذارید بمیرد،به درَک...اصلا برود ایدز بگیرد،به درَک

من شاهدِ نابودی دنیای منم...باید بروم دست به کاری بزنم

حرفت همه جا هست،چه باید بکنم...با این همه بن بست چه باید بکنم

لیلی تو ندیدی که چه با من کردند...مردم چه بلاها به سَرم آوردند

من عشق شدم،مرا نمی فهمیدند...در شهرِ خودم مرا نمی فهمیدند

این دغدغه را تاب نمی آوردند...گاهی همگی مسخره ام می کردند

بعد از تو به دنیای دلم خندیدند...مردم به سراپای دلم خندیدند

در وادیِ من چشم چرانی کردند...در صحنِ حَرم تکه پرانی کردند

در خانه ی من عشق خدایی می کرد...بانوی هنر،هنرنمایی می کرد

من زیستنم قصه ی مردم شده است...یک تو،وسط زندگیم گم شده است...

....


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۴ ، ۲۲:۴۴
دختری از دیار فرزانگان

خیلی وقت پیش شاید ترم قبل یا حتا دو ترم قبل، ساعت 2 ظهر کلاس داشتیم، با سمیرا سر ایستگاه دانشگاه بودیم منتظر سرویس، ایستگاه دانشگاه هم تابلویی چیزی نداره که رهگذران متوجه بشن ما منتظر اتوبوس دانشگاه هستیم! خیابون خلوت بود و فقط من و سمیرا و یکی از آقایون دانشگاه که چند قدم اون طرف تر ما بود توی پیاده روی کنار خیابون بودیم! خدا داده بود به پسرای ولگرد و بی غیرت خیابونی که هر کدومشون از کنار ما رد میشدن یه چیزی بهمون میگفتن که در شأن خواهر و مادر خودشون بود! اون آقای هم دانشگاهی که این صحنه رو دید هی داشت خودخوری میکرد! از طرفی هم نمیتونست با ولگردای خیابون درگیر بشه! دل رو به دریا زد و اومد واستاد کنار ما ! بنده ی خدا تا زمانی که سرویس اومد سرش توی کتاب دستش بود!!!!!

دیروز ساعت 3 ظهر امتحان داشتم، ساعت 2 رفتم سر ایستگاه، هیشکی نبود و فقط من بودم، خیابون خلوت خلوت، پشه پر نمیزد! چند دقیقه که منتظر موندم دو تا از آقایون هم اومدن و در جایگاه خودشون که همیشه چند قدم اون طرف تر ما هست ایستادن! ساعت شد 2.30 ولی خبری از سرویس نبود ( بی نظمی سرویسای دانشگاه ما شهره ی خاص و عام هست) توی این مدتی که منتظر بودیم چون هوا خیلی سرد بود اون دو تا آقا رفتن کنار دیوار و فاصله شون از من بیشتر شد، چند دقیقه بعد یه ماشین اومد میخواست جایی که من بودم پارک کنه، منم کنار رفتم و تکیه دادم به همون دیواری که اون دو نفر پشتش بودن و نمیدونستن من اومدم کنار دیوار! نزدیکای ساعت 2.30 بود که مکالمه ای به این شرح بینشون گذشت:

+ مث اینکه سرویس نمیاد بیا بریم با ماشین بریم.

++ ماشین کجا بود تو این سر ظهر؟؟

+ بابا جلوی یه ماشینی رو میگیریم میریم الان از امتحان جا میمونیم!

++ خب اگه ما بریم پس این خانومی که اینجاست چکار کنه؟؟

+ اون به ما چه ربطی داره!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟؟؟؟؟؟؟؟

++ خب اگه سرویس نیاد اون هم مجبوره با ماشین بره تا دانشگاه الانم که تاکسی نیست مجبوره با شخصی بره!

+ خب بره! به ما چه؟؟؟؟؟!!!!

++ خواهر خودت هم بود اینجوری میگفتی؟؟؟

+ خب میگی چکار کنیم؟ به خاطر اون از امتحان جا بمونیم بعد اسممون رو به عنوان مردای با غیرت تو کتاب گینس ثبت کنن؟؟؟؟ یا اگه میخوای بریم بهش بگیم(با لحن تمسخر آمیزی) : خواهر! بیا با هم ماشین بگیریم بریم تا دانشگاه که توأم تنها نباشی بدزدنت!!! بعد با پاشنه ی کفشش جفت پا میاد تو دندونامون!!!!!!!!

++ نمیدونم!

+ بیا بریم ماشین بگیریم

از پشت دیوار اومدن بیرون، منو که دیدن جا خوردن! یه نگاهی به من انداختن، یه نگاهی به ماشینی که جای قبلی من پارک بود! فک کنم فهمیدن من همه حرفاشون رو شنیدم!!! تو همون حین سرویس اومد! بدون هیچ حرفی هر سه تامون سوار سرویس شدیم!

به این فکر کردم که مردی که غیرت داره فقط نسبت به خواهر و مادر خودش نداره، نسبت به نوامیس مردم هم دغدغه داره! خدا همچین آقایونی رو برای خانواده هاشون حفظ کنه و البته از صمیم قلب دعا میکنم که تعدادشون روز به روز کاهش پیدا نکنه!!!

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۴ ، ۰۹:۱۲
دختری از دیار فرزانگان
امروز رفتیم واسه امتحان دیدم همه قانون دستشون بود!! گفتم: مگه قانون مجازه؟؟؟ آقای " ن" گفت: آره !!! رو کردم به دوستم و گفتم پس فاتحه مون خونده ست!!! گفت: چطور؟؟؟ گفتم مگه یادتون نیست، جلسه‌ی آخر استاد گفت اگه امتحان رو سخت بیارم قانون رو مجاز میکنم!!!!! جمع در سکوت مطلقی فرو رفت و احتمالن همه به این فکر میکردن که چه گلی بگیرن که واسه رشد موها هم خوب باشه!!!!

خلاصه رفتیم سر جلسه ی امتحان با دیدن سوال اول این شکلی شدم:



تماااااااااااام قانون رو زیر و رو کردم ولی حکم قانونی اون سوال رو پیدا نکردم!!!! دو قسمتش رو جواب دادم و قسمت سومش خالی مونده! سوال دوم رو که دیدم ای شکلی شدم:


به همین زیبایی و به همین خوشمزه گی!!!!! مسئله بود!!! البته هر چند که خیلی اذیتم کرد جواب دادن بهش مخصوصا تشخیص قراری که دادگاه قرار بود صادر کنه ولی جوابش رو دادم!! سوال سوم اما :



اصن سوالش به حدی ابهام بر انگیز بود که چند دقیقه ای طول کشید که فهمیدم اصن منظور از سوال چیه!!! ولی خب خدا رو شکر به اینم کامل جواب دادم!!! اما سوال چهارم:



عاقا !! چشمتون روز بد نبینه!! اولا که یکی از موانع تعقیب کیفری رو یادم رفته بود!! تعلیق تعقیب رو با تعلیق مجازات و قرار بایگانی پرونده قاتی کرده بودم اصن یه وضی!!! خیییییییییلی بهم ارفاق کنه از 4 نمره 1 بهم بده!!!!
و اما سوال پنجم:


خداییش سوال خوبی بود هرچند که خیلی گشتم دنبال حکم قانونیش و مغزم داشت منفجر میشد ولی اون رو هم جواب دادم!!

یه لحظه نگا بچه ها کردم دیدم همه شون این شکلی :

خرااااااب !!!! دااااااغون اصن !!!!! یکیشون هم هی غر غر میکرد که آخه استادی همچین امتحانی میگیره که به درس دادن خودش هم غره باشه!!!!
خلاصه حالمون گرفته شد اساسی!!
۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۲۰ دی ۹۴ ، ۱۸:۵۶
دختری از دیار فرزانگان

دادرسی مدنی که به خیر گذشت!

فردا دادرسی کیفری هم به خیر بگذره صلوات :|

۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۴ ، ۱۸:۱۶
دختری از دیار فرزانگان

خدایا به تنهایی ات قسم …
دل هیچ کس را به آنچه قسمتش نیست عادت نده !



ربطی به عنوان پست نداره ولی خب:

++ چقدر بده که بعضیا اینقدر بی انصافن

چقدر بده که دانشجوی حقوق باشی و حق رو زیر پا بذاری، چقدر بده ...

چقدر بده که بعد از اون امتحان آسون، بعد از اون سوالات کاملن واضح که بارها و بارها سر کلاس توضیح داده شده بازم بعضیا ... .

دلم گرفته... خیلی... دلم گرفته از بی انصافی بعضیا...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ دی ۹۴ ، ۱۴:۴۶
دختری از دیار فرزانگان
دیروز امتحان دادرسی مدنی داشتم با استاد " ش " ، دادرسی یکی از اون درسایی هست که علاقه ای بهش ندارم آخه به نظرم خیلی خشک و خشن!! هست. از اونجایی هم که وقتی به درسی علاقه نداشته باشم خوب یادش نمیگیرم و از اونجایی که استاد " ش " به سختگیری معروفه و نمیشه سر سری از درساش گذشت من 5 بار !!! کتاب و جزوه رو خوندم و خدایی امتحان هم خیلی خوب بود! خلاصه دیروز با اینکه شبش تا یک بیدار بودم و 5 صب هم از شدت درد از خواب بیدار شدم و تا ساعت 8 به خودم پیچیدم ولی امتحان رو خوب جواب دادم و البته سوالات هم خوب بودن!
بعد امتحان که اومدم خونه یه دوش گرفتم و خوابیدم!!! میخواستم خستگی در کنم برای امتحان اداری امروز با استاد " م " . بیدار شدم و شروع کردم به درس خوندن که دوباره درد بی درمون!!! اومد سراغم و امونم رو برید منم در حالی که این شکلی بودم:



یه دستم تو موهام بود که اونا رو تاب داده بودم دور دستم و از شدت درد میکشیدمشون!!!! و یه دستم به جزوه بود که میخوندمش و شماره ی مواد رو یادداشت میکردم که یادم نرن!!!
دیشب هم که ساعتی یکبار بیدار میشدم و گل های قالی رو با چنگ می کَندم!!! بعد جالب اینجا بود که دقیقه ای یه نفر پیام میداد که فلان قسمت از مرخصی استحقاقی که استاد گفته ینی چی؟؟؟؟ منم در جواب همه میگفتم فردا براتون توضیح میدم، توضیحش زیاده اینجوری نمیشه!!!
بعد امروز صب که رفتم واسه امتحان هر کی منو میدید با دیدن رنگ و روی پریده م اول میگفت: عه !! حالت خوبه؟؟؟ چرا رنگت پریده؟؟ بعد قبل از اینکه من جوابی بدم میگفت: خو حالا فلان قسمت مرخصی استحقاقی چی بود؟؟؟!!!!!!! یکی از کسانی که قرار بود براش اون قسمت رو توضیح بدم سمیرا بود که با اینکه از سر ایستگاه دانشگاه تا چند دقیقه به امتحان با هم بودیم اما وقت نکردم واسش توضیح بدم!! بعد که رفتم سر جلسه دیدم دقیقا یکی از سوالات امتحان مرخصی استحقاقی بود!!!!!!! کلی عذاب وجدان گرفتم که خدایا الان سمیرا چکار میکنه!!!؟؟ بعد از امتحان که بهش گفتم گفت: تو که واسه " ط " توضیح دادی بعد دیگه من تو رو ندیدم منم همون توضیحات رو از " ط" پرسیدم و برام توضیح داده!! خیالم راحت شد و یه نفس راحت کشیدم، در غیر این صورت امشب از عذاب وجدان خوابم نمیگرفت!!!!
۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۴ ، ۲۲:۵۲
دختری از دیار فرزانگان

حضرت امام على (ع) فرمودند: «إذا ابتلى الله عبدا أسقط عنه من الذنوب بقدر علته؛ هرگاه خداوند بنده اى را دردمند کند، به اندازه بیماریش گناهان او را مى زداید


فک نکنم دیگه گناهی برام باقی مونده از بس که این چند روز درد کشیدم:((


۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ دی ۹۴ ، ۱۴:۴۳
دختری از دیار فرزانگان
وقتی هدف تو تسخیر قله هاست باید همیشه رفت، باید همیشه خواست...!


۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۴ ، ۲۱:۱۵
دختری از دیار فرزانگان

چرت ترین درسی که در دوره ی کارشناسی تا حالا گذروندم یکیش مالیه ی عمومی بود و یکیش هم تنظیم خانواده!!!!

آخه به من چه دختر و پسر در جلسه ی خواستگاری در مورد چی حرف میزنن!!!!!! نه به اون مسائل و سوالات سخت و پیچیده ی حقوقی نه به این سوالات چرت دروس عمومی!!!!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۴ ، ۰۹:۵۰
دختری از دیار فرزانگان

تولدمه !!!!

همین!!!

وقت ندارم بیشتر از این بنویسم:((((

۶ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ دی ۹۴ ، ۰۸:۵۱
دختری از دیار فرزانگان