خانه ی من در انتهای جهان است...

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/ گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

خانه ی من در انتهای جهان است...

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/ گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

خانه ی من در انتهای جهان است...

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
و ماه ـ عشق ِ بلند ِ من ـ ورای دست رسیدن بود.
دختری از دیار فرزانگان
دانشجوی کارشناسی حقوق، دانشگاه آیت الله بروجردی.
تمام مطالب این وبلاگ متعلق به نویسنده است و کپی فقط با ذکر منبع مجاز می باشد.

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

اونایی که رشته شون حقوق هست نیک آگاهند!! که منابع حقوق خصوصی چقدر زیاد، حجیم و طاقت فرساست و چون وقت من هم بسیار محدود هست و توی این مدت محدود باید تمام اون منابع رو بخونم این وبلاگ تا مدتی که معلوم نیست چقدر طول میکشه آپدیت نخواهد شد!! البته اگه فرصتی داشته باشم حتما به وبلاگاتون سر میزنم و کامنت میذارم.
آرزو نوشت: دوست دارم یه روزی اینجا پست بذارم که توی ارشد رتبه ی تک رقمی اوردم!!!
التماس دعا.
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۳۲
دختری از دیار فرزانگان

اینکه اسم اینجا رو زادگاه فرزانگان گذاشتند واقعا در خور شهرمون هست. آیت الله بروجردی، علامه بحرالعلوم، مهرداد اوستا، علامه شهیدی، دکتر زرین کوب و... همه از مفاخر بروجرد هستند و ما به وجود این افراد و بروجردی بودن خودمون افتخار میکنیم. اما...

این پروسه ای بود که ما توی این مدتی که واسه ارشد میخونیم تجربه ش کردیم:

1- برای پیدا کردن کتابای اساتیدی مثل دکتر کاتوزیان باید کل شهر رو زیر و رو کنیم و در نهایت هم نمیتونیم کتاب مورد نظرمون رو گیر بیاریم یا اگه هست یکی بود یکی نبود هستن!

2- اینکه ما رفتیم کتابخونه ی ...... (اسمش رو نمیارم!) ثبت نام کردیم واسه درس خوندن به حدددددی فضای داخلش تاریک بود که چش و چالمون درمیومد!! ما هم که رشته ی حقوق رسما کور و کچلمون کرده کللللللی اذیت میشدیم بنابراین برای درس خوندن میرفتیم توی محوطه ی کتابخونه، اینکه مردم این شهر که زادگاه فرزانگان هست وقتی ما رو در حال کتاب خوندن میدیدن طوری با تعجب نگامون میکردن که انگار از مریخ اومده بودیم!!!!!! ولی اگه دختر و پسری رو میدین که توی پارک یا خیابون یا هر جای دیگه اعمال ناشایست انجام میدادن کااااااااااملا عادی نگاشون میکردن انگار که یه موضوع خیلی عادی ای بود واسشون!

3- اینکه دیگه از اون محیط و نگاهای تعجب انگیز مردم خسته شدیم و تحمل تاریکی فضای داخل کتابخونه رو هم نداشتیم تصمیم گرفتیم بریم یه کتابخونه ی دیگه، رفتیم کتابخونه ی ....... . اینکه حتی یه قطره ی آب برای خوردن نداشت، اینکه سرویس بهداشتی نداشت، نمازخونه نداشت و ما مجبور بودیم برای خوندن نماز یه مسیر طولانی رو تا مسجد میرفتیم و تا برمیگشتیم کلی از وقتمون هدر میرفت. اینکه حتا یه پنکه ی عهد دقیانوسی هم نداشت که ما بتونیم وقتایی که از شدت گرما در شُرُف خفه شدن بودیم از بادش استفاده کنیم و بدتر از همه اینکه اطراف سالنش پر بود از فضولات موش!!!!!!!! این مکان عزیز رو فقط یک روز تونستیم تحمل کنیم!

4- اینکه تصمیم گرفتیم بریم کتابخونه ی علامه شهیدی که یه کتابخونه ی بزرگ و با امکانات هست اما مسیرش بهمون خیلی دور بود و رفت و آمدش اصلا مقرون به صرفه نبود!

5- اینکه تصمیم گرفتیم بریم کتابخونه ی آستان قدس که علی رغم اینکه کوچیک هست اما امکانات خوبی داره ولی حتما باید یک نفر کارمند رسمی بشه ضامنت! البته ما کارمند رسمی گیر اوردیم و الان منتظر صدور کارتای عضویتمون هستیم خبر خوبی هست که میتونم بعد از این همه گلایه اعلام کنم!

6- در اینکه اینجا خیلی شهر خوب و خوش آب و هوایی هست، مردم خوبی داره و هرکسی سرش به کار خودش هست، مثل بقیه ی شهرهای استان مردمش فضول نیستن که دلشون بخواد از کارهای همیدگه سر در بیارن، اینکه امنیت داره و شما میتونید ساعت 10-11 شب تک و تنها توی خیابوناش رفت و آمد کنید و.... شکی نیست اما محرومیت و کمبود امکانات کلافمون کرده دیگه.

بی ربط نوشت: بازدیدکننده ی محترمی که در یک کامنت خصوصی نوشته بودن چرا به زبان محاوره مینویسی و آب و تاب نمیدی به نوشته هات باید خدمتشون عرض کنم که: اینجا همیشه دوست دارم طوری بنویسم که هم خودم راحت باشم و هم کسانی که مطالبم رو میخونن، میتونم طوری بنویسم که برای فهمیدنش مجبور باشن چندبار اون متن رو بخونن اما اونطوری راحت نیستم.

بی ربط نوشت 2: بازدیدکننده ی محترم آقای مجتبی یاری: شما هر طوری که دلتون میخواد نوشته ها و خاطرات منو میتونید تفسیر کنید. اینکه راجع به خاطرات من اون مدلی فکر میکنید مشکل شماست نه من.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۰۷
دختری از دیار فرزانگان