خانه ی من در انتهای جهان است...

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/ گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

خانه ی من در انتهای جهان است...

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/ گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

خانه ی من در انتهای جهان است...

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
و ماه ـ عشق ِ بلند ِ من ـ ورای دست رسیدن بود.
دختری از دیار فرزانگان
دانشجوی کارشناسی حقوق، دانشگاه آیت الله بروجردی.
تمام مطالب این وبلاگ متعلق به نویسنده است و کپی فقط با ذکر منبع مجاز می باشد.

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

۱۹ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

دیروز سر کلاس استاد "ب" بحث های لفظی و علمی بین من و یکی از دانشجویان سابق که به صورت مستمع آزاد سر کلاس اومده بود در گرفت، نظراتی که من میدادم رو ایشون سعی میکردم با توسل به سقراط و ارسطو و افلاطون!!!! نقض کنه که البته موفق نمیشد و استاد در نهایت نظر منو قبول میکردم!!! حالا قیافه ی من وقتی که استاد میگفت خانوم ... درست میگه:



قیافه ی اون طرف وقتی نظرش نقض میشد:

بعد بحث افتاد روی معدل و این حرفا ! (البته من معدلم اونقدر بالا نیست که بتونم بدون کنکور برم ارشد و این یک خیال واهی هست که اساتید دچارش شدن و فکر میکنن من معدلم بالاست!!!!!!!) استاد "ب" به من گفت شما که کنکور نداری!!! شرط معدل مگه قرار نیست بری بالا !!؟؟ منم گفتم نه استاد! من که نمیتونم ولی اگه هم حتا میتونستم اینجا نمیموندم! اگه خدا کمک کنه ایشالا دانشگاه تهران قصد دارم برم! قیافه ی یکی از همکلاسی ها وقتی این حرف منو شنید:


آخر کلاس هم کلللللللی چونه زدیم با استاد ولی حاضر نشد قسمتی از درس رو حذف کنه واسه امتحان!!! قیافه ی ما وقتی التماس میکردیم:

ا

الانم برم دادرسی بخونم تا سر کلاس استاد "ش" این شکلی نشم :


۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ آذر ۹۴ ، ۱۰:۲۱
دختری از دیار فرزانگان

بله!

اوضاع از این قراره که نزدیک بود در اثر انفجار آبگرمکن به دیار باقی بشتابم!!!!!

نزدیک بود ها !!!

الان در صحت و سلامت کامل به سر میبرم!!!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۷:۰۹
دختری از دیار فرزانگان

با بچه ها رفته بودیم جایی برای گردش و تفریح! یه جایی اسکان کردیم و با سمیرا رفتیم برای خرید! به فروشگاه که رسیدیم دیدم ای بابا! کیف پولم رو جا گذاشتم!!!!! به سمیرا گفتم: من کیفم رو نیوردم! تو یه چرخی توی فروشگاه بزن تا من برم و کیفم رو بیارم و برگردم!! از سمیرا جدا شدم و رفتم سمت جایی که ساکن شده بودیم، جایی که اسکان کرده بودیم بالای کوهی بود و برای رسیدن به اونجا باید از کوه بالا میکشیدیم!! من بدون توجه به شیب کوه ازش بالا رفتم و وقتی نزدیک قله رسیدم دیدم ای داد بی دود!!!! نمیتونم خودمو بکشم بالا! شیب خیییلی تندی داشت و من نه میتونستم برم بالا و نه میتونستم برگردم!!!!!!! دستامو به این حالت:

گرفتم به برآمدگی کوه و خودمو کشیدم بالا !!! ولی چشمتون روز بد نبینه!!!! مث این کارتون هایی که در دوران کودکی سرگرممون میکردن لاشه ی سنگ از کوه جدا شد و من از اون بالا پرت شدم پایین!!!!!!!!! و دقیقن مث اون آقا گرگه که دشمن میگ میگ بود و از ارتفاع میوفتاد و چندتا ستاره دور سرش میچرخید و بعد بلند میشد به راهش ادامه میداد! چندتا ستاره دور سرم چرخید و بلند شدم و چیزیم هم نشد!!!!!!!!!!!!

خب... این بود خوابی که من دیشب دیدم!!! تعبیرش رو نمیدونم!! ولی خیییییییییلی هیجان داشت!!!!!

نتیجه ی اخلاقی: هیچوقت کیف پولتون رو جا نذارید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سطحی نگر هم خودتونید!!!!!!!!!!!!!!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۰۹:۴۶
دختری از دیار فرزانگان

سر کلاس تنظیم استاد داشت در مورد اهمیت تحقیق درباره ی خواستگار و پروسه ای که باید طی کنیم میگفت، بعد یکی از بچه ها گفت اوووووووووووووووه!!!!!!!! ایییییییییییینهمه تحقیق و پرس و جو!!!! چه خبره بابا !!!!! استاد هم گفت: شما وقتی میخواید یه مانتو بخرید چقدر تحقیق میکنید؟؟؟!!!! حتا حاضرید تا شهر دیگه ای برید تا اون برند خاص گیرتون بیاد!!!! منم گفتم: استاد! فرق میکنه!!! مانتو توی زندگی نقش خیییییییییلی مهمی رو ایفا میکنه!!!!!!!!!!!!!! گفت: ینی شوهر مهم نیست؟؟؟؟!!!!! گفتم: هست ولی نه دیگه تا ایییییییییییییین حد !!!!!!!!!! کلاس منفجر شد از خنده !!!!!!!!!

امشب که از دانشگاه بر میگشتم در همچین حالتی :

قدم زنان اومدم تا خونه!!! آرامش خاصی داشت!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۴ ، ۲۲:۱۵
دختری از دیار فرزانگان

عاقا خیییییییییلی دوست دارم بدونم این دوستی که ساعتی یک بار به وبم سر میزنه و آی پی بلغارستان!!!!! رو هم داره کی هست دقیقن!!!!!!؟؟؟؟


جااااااااااااان من !!!!!! عاقا اییییییییینهمه سر میزنی خو یه کامنت بذار ما رو از خماری بیار بیرون!!!! خدا رو خوش نمیاد وااالااا!!!!

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۴ ، ۲۰:۴۰
دختری از دیار فرزانگان

خدایا خودت میدونی که در طول این مدت از هیچ کاری فروگذار نکردم با وجود اینکه وظیفه م نبود، با وجود انواع و اقسام سرزنش ها ولی باز ندای وجدان رو گوش دادم و صبر کردم، خودت میدونی...

خودت میدونی که چه بغضی تو گلوم دارم... خودت میدونی چاره ای جز این برام نمونده بود... خودت میدونی ... همه چی رو... پس کمک کن، کمکشون کن... به خاطر اون طفل معصوم...


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۲۱:۳۳
دختری از دیار فرزانگان

دانسی که این شیرآلات خونه ی ما هر روز به سر من درمیارن باور کنید از بریک دانس بدتره!! وااالاااا !!!! امروز صب شیر مخلوط دستشویی خراب شده و هی چیک چیک چیک ازش آب میاد!!! کللللللی با اون ور رفتم، بازش کردم یه خرده نوار تفلون پیچوندم دورش ولی بازم عین ... سرشو انداخته پایین هی میگه: چیک!! چیک!! چیک!!! خلاصه مجبور به تعویض مغزی شدم و سه هزااااااااااااااار تومن !!! توجه کردید؟؟؟ سه هزار تومن نه ها !!!! سه هزااااااااااااااااار تومن!!!!!!!! براش مغزی خریدم!!!

بعد رفتم حموم میبینم ای بابا !!!!!!! شیر آب گرم حموم هم اصن بسته نمیشه!!!!!! به قول معروف هرز شده!!! دوباره رفتم سر کوچه واسه اون واشر گرفتم اومدم کللللللللللللی باهاش ور رفتم تا درست شده!!!!!

الان دوباره میبینم شیر آب سرد رو شویی اصن باز نمیشه!!!!!!!!!!!!!!! دیگه نزدیک بود سر خودمو بزنم به دیوار !!!! خب از اونجایی که الان دیگه نزدیک نصف شبه و اون مغازه ی سر کوچه ی ما هم طبیعتن باز نیست و منم دیگه حوصله ی آچار دست گرفتن و کشتی گرفتن ندارم گذاشتم واسه فردا!!!

هی روزگار... پسر هم نشدیم که از این طریق پولی دربیاریم!!!!!!! واالااا !!!!!!


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۷
دختری از دیار فرزانگان

من از تو یاد گرفتم تمام زندگیمو

حالا با کی بگم این قصه ی وابستگیمو...

رو دوش کی بذارم یه دنیا خستگیمو...

.

.

.

+ آدما همیشه برای کسی اشک میریزن که نمیخوان از دستش بدن، به همین خاطره که میگن اشک از لبخند با ارزش تره...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۹
دختری از دیار فرزانگان

شاید برای افراد تنهایی مثل من بهترین راهم برای دور ماندن از برخی از جوّ ها همین وبلاگ نویسی باشه اما خب چه کنم که تقریبا آدم بی حوصله ای هستم، بعضی از حرفا به شدت آزام میده و تاب مقاومت در برابرشون رو ندارم. البته خب بعضی از مسائل هم هست که برای دیگران خیییییییلی مهمه ولی کوچکترین اهمیتی برای من نداره! به هرحال هر کسی یه اخلاقی داره و نمیشه تغییرش هم داد! که البته خودم هم علاقه ای به تغییرشون ندارم.

اینجا حرفای دلم رو مینویسم! خاطراتم رو تلخ یا شیرین، نظرات بازه چون معتقدم بستن نظرات (البته بجز در موارد استثنایی) توهین به خواننده محسوب میشه! این ینی تویی که وقت گذاشتی وب منو خوندی حق نداری در موردش نظر بدی!!!!! این ینی احترام نذاشتن به وقت و حوصله ی دیگران! اما...

+ بیایید سعی کنیم همیشه حریم ها رو ولو در فضای مجازی حفظ کنیم

++ قضاوت هامون رو از نوشته ها و کامنت های دیگران عادلانه بیان کنیم، لطفا، خواهشن!

+++ به نظرم این معنی نداره هر روز صب که از خواب بیدار شدیم به وب تک تک دوستامون سر بزنیم و صب بخیر بگیم!!!

++++از اینکه یکی از دوستان وبش رو حذف کرده به شدت ناراحتم!!! خب البته طبق قاعده ی تسلیط " الناس مسلطون علی اموالهم" ولی امیدوارم هنوز به ما سر بزنه.

فعلن فقط همین.

بعدن نوشت: نظراتی که دوستان عزیز ذیل پست قبل گذاشتن محفوظ خواهد موند. البته من اونها رو بی پاسخ نذاشتم و توی وب خودشون پاسخشون رو دادم چون ادب اقتضا میکرد بی پاسخ نمونن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۸:۳۸
دختری از دیار فرزانگان