خانه ی من در انتهای جهان است...

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/ گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

خانه ی من در انتهای جهان است...

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/ گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

خانه ی من در انتهای جهان است...

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
و ماه ـ عشق ِ بلند ِ من ـ ورای دست رسیدن بود.
دختری از دیار فرزانگان
دانشجوی کارشناسی حقوق، دانشگاه آیت الله بروجردی.
تمام مطالب این وبلاگ متعلق به نویسنده است و کپی فقط با ذکر منبع مجاز می باشد.

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

بعضیا سوال ماذا فازا واقعن در موردشون صادقه ها !!! طرف هر ترم دوست پسرشو عوض میکنه، اینا فازشون چیه که میتونن توی هر رابطه ای که وارد میشن عاشق بشن؟؟؟؟؟؟ واقعن هوای تهران از قلب بعضا پاک تره!!

طرف باباش کارگره! مستاجرن! میلیونی به دانشگاه بدهکاره! بعد 20 تا رژ داره هر کدوم بالای 20 هزار تومن!!!!! کرم برنزه میخره 100 هزار تومن!!! بعد واسه کتاب میره رو میزنه به پسرا !!!! چرا؟؟؟ واقعن؟؟؟؟فاز این افراد چی میتونه باشه!!!!؟؟؟؟؟

طرف تو سلف داشت واسه اون یکی تعریف میکرد: فلانی (دوست پسرش رو میگفت) دستشویی هم که میره کتابشو با خودش میبره!! بعد به من میگه: عزیزم! فدات شم! چرا درس نمیخونی!!!!؟؟؟ منم گفتم: قربونت برم مگه یاد تو میذاره من حواسم به درس و مشقم باشه؟؟؟؟!!!!! بعد همین فرد ترم قبل با یکی دیگه تو یه دانشگاه دیگه دوست بود بعد این پروسه برعکس بود!! ینی این به اون میگفت فدات شم چرا درس نمیخونی؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!! فاز این افراد چی میتونه باشه؟؟؟؟!!!!!!

۱۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۴۳
دختری از دیار فرزانگان

یه دو هزار تومنی دستمه که روش نوشته:

امروز 5 شنبه بچه های ریاضی ساعت 15:30 شیمی داریم! از صبح کلاس داشتیم خیلی بدبختیم! یه 5 شنبه تعطیل بودیم گرفتن ازمون!

بعد پشتش هم نوشته:

لعنت به اون کسی که عاشقم کرد ، لعنت به من چه ساده دل بستم، لعنت به فرشاد !!!!!!!!!!

من هیچ حرفی ندارم!! فقط در راستای عنوان باید بگم: میدونم از نظر جامعه شناسی " بی فرهنگ " یه واژه ی اشتباه هست!! گفته باشم!! لطفن ایراد نگیرید!

۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۱ ۱۷ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۰۳
دختری از دیار فرزانگان

یادتونه قبلنا جمعه ها روز نظافت بود؟؟ من همین الانم جمعه ها برام روز نظافت محسوب میشه!!! از صب تا حالا اییییینقدر شستم و شستم و شستم که دستام جون تایپ کردن ندارن!!!!!

الانم میخوا برم دادرسی بخونم!!!

دوباره شروع شد:))))))))

۴ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۴۰
دختری از دیار فرزانگان

چند روز پیش میخواستم برم بیرون خرید، خرید لباس نه ها ! خرید خونه ! مانتو و شلوارم رو پوشیدم، رفتم جلوی آینه مقنعه مو سرم کردم، چادرم رو روی مقنعه مرتب کردم و یه نگاه سرتا سری به خودم انداختم! این من بودم؟؟؟ واقعن من؟؟؟ منی که قبلنا به این سادگی لباس نمیپوشیدم! برای یه بیرون رفتن ساده کلللللی بین لباسام میگشتم، کلللللی بین لوازم آرایشم میگشتم، دیروز از فلان رژ استفاده کردم الان اون دیگری رو! این مداد هم که دیگه زیاد ازش استفاده کردم، اون پنکیک دیگه پوستم رو نمیسازه! اون کرم هم که فلانی گفت مارکش جدیدن تقلبی شده!! پس حالا من چطوری برم بیرون؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!

بعد قید بیرون رفتن رو میزدم و زنگ میزدم به فلانی، به دختر خاله، به دختر عمو وووو که رفتی بیرون فلان مارک رژ و کرم و پنکیک رو برو از فلان مغازه که فلان جاست بخر برام بیار!! زود بیای ها !! میخوام برم بیرون کار دارم!!!!!!!

اما الان...

یادم نیست کی بوده رفتم سراغ کیف لوازم آرایشم!!!! یادم نیست کی بوده گشتم بین لباسام که با لباس تکراری بیرون نرم!!! الان احساس راحتی میکنم، دغدغه هام فرق کردن، دیگه دغدغه ندارم که رنگ رژم تکراری هست یا نه! اصن رژ دارم یا نه !

الان فقط و فقط من موندم با یه مقنعه و چادر و یه کرم ضد آفتاب ! الان راااااااحت راااااااااحتم!!!

این راحتیم رو مدیون یه نفر هستم که خودش میدونه کیه!

ممنون که هستی!

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۳۰
دختری از دیار فرزانگان

داشتم فایل صوتی مدنی 7 رو گوش میدادم، چققققدر سوال تو ذهنم میومد! بعد به این فکر کردم که اگه سر کلاس این سوالات بیاد تو ذهنم و بپرسم اونا رو به چندین و چند سوالی که سر کلاس میپرسم اضافه میشن بعد اساتید چه واکنشی نشون میدن؟؟؟؟!!!!!! عایا؟؟؟!!!! آیا امکان داره منو با دستان خودشون خفه کنن؟؟؟؟!!!!!

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۴ ، ۲۰:۲۶
دختری از دیار فرزانگان

امروز مهمون داشتیم، پسرخاله ی محترم تاکید کرد که من خورش کرفس میخوام!!! گفتم شرمنده ی اخلاق ورزشیتم! من کار دارم حوصله ندارم خورش کرفس درست کنم، از او اصرار و از من انکار که گفتم: شرط داره، باید جزوه هامو بنویسی تا برات درست کنم!!!! قبول کرد! گوشی رو با هندزفری دادم بهش و رفتم سراغ غذا! یک ربع، 20 دقیقه که گذشت دیدم هی داره غر میزنه! در حالی که ملاقه دستم بود رفتم پیشش گفتم: چی شده هی غر میزنی!!؟؟ گفت: من اصن نمیفهمم این چی میگه!!!!! اصن چیزایی که میگه بلد نیستم بنویسم!! گفتم خجالت بکش!! مثلن دانشگاه رفتی! گفت به خدا نمیفهمم!! اصن املاشون رو بلد نیستم بنویسم!!!!!!!!!! گفتم عیبی نداره، یه کار دیگه بهت میدم! رفتم چسب 5 سانتی رو اوردم تمام کتابچه های قانون رو هم اوردم گفتم: اینا رو که بلدی چسب کنی؟؟؟؟؟!!!!! ضمنن اونجوری مظلومانه نگام نکن! من دلم به رحم نمیاد ها !!!!!! و دوباره رفتم سراغ خورش کرفس!!! یه نیم ساعت بعد برگشتم دیدم کارش تموم شده داره نگاه تلویزیون میکنه!! گفتم: عه!! پس چرا بیکاری؟!!!!! سالنامه مو با خودکار دادم بهش گفتم بی زحمت این چند صفحه چک نویس رو پاک نویس کن !!!!!! نگاه مظلومانه ش تبدیل به نگاه خشونت آمیز شد! گفتم اونجوری نگام نکن! من نمیترسم ها !!!! یه نگاهی به مامانم انداخت و گفت: دیدی توروخدا خاله!!!!!؟؟؟؟ بعد همه با هم زدیم زیر خنده!!!:))))


۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۳۲
دختری از دیار فرزانگان
دلم که میگیره راه میرم، قدم میزنم، خیابونای این شهر خیلی خوب با قدم های من آشنا هستن!
از خونه میام بیرون، راه میرم چقدر طول کشید نمیدونم، فقط راه میرم، میرسم به داروخونه، منتظر میمونم که نوبتم بشه! چشم میدوزم به بیرون، به مردم، به رفت و آمدها، نوبتم میرسه، بی صدا بلند میشم، نسخه رو از کیفم درمیارم، کارت عابر بانک رو میذارم روش و بدون هیچ حرفی میدم به صندوقدار! یه لحظه به خودم اومدم:
+خانوم حواست کجاست؟؟ رمزتو بگو!!
++ رمز؟؟؟؟؟؟
+ اصن میدونی این کارت چی هست دادی به من؟؟؟؟؟
++ 93....
نگاه عجیبی بهم میندازه، کارت رو میکشه و داروها رو با کارت میده بهم، رسید رو از کارتخوان درمیاره و بهم میده: 6572000 ریال !
کاغذ رو مچاله میکنم میندازم تو سطل آشغال، از داروخونه میام بیرون! بغضم رو فرو میدم و دوباره راه میفتم، جلوی چشمام تار میشه، پلک میزم، اشکام میاد پایین، با نوک انگشتام پاکشون میکنم و وارد پاساژ میشم، به ویترین نگا میکنم، اون روسری آبی نفتی که خط های کرم داره نظرمو جلب میکنه، میرم داخل، دوباره کارت میکشم. از پاساژ میام بیرون و دوباره راه میرم، مغازه ی فانتزی نظرمو جلب میکنه، میرم داخل، روسری رو از کیفم درمیارم:
+ ببخشید میشه اینو برای من کادو بگیرید؟؟
++ کادوی چه رنگی میخواید؟؟
+ فرقی نداره، یه رنگ سنگین رنگین!
++ برای کی هست؟
+ مادرم
کادو رو آماده میکنه، حساب میکنم و دوباره میام بیرون، راه میرم، میرسم به حیاط مسجد امام، میشینم لبه ی حوض، آیینه رو از کیفم درمیارم، چقدر چشمام ورم کرده، ینی چقدر اشک ریختم؟؟ چادرم رو روی مقنعه مرتب میکنم، دوباره راه میفتم، از مغازه ی سر کوچه یه بیسکوییت میخرم، کلید میندازم به در، یحیی بدو بدو از پله ها میاد بالا:
+ عمه ای برام چی خریدی؟؟؟
میشینم تا هم قدش بشم، بیسکوییت رو از کیفم درمیارم:
++ اول بوس!
لپشو میاره جلو، بوسش میکنم، بیسکوییت رو میگیره و بدو بدو از پله ها میره پایین! عینکم رو در میارم و میزنم، از پله ها میرم پایین، بغضم رو فرو میبرم، صدامو بلند تر میکنم:
چطوری مامانی خودم؟؟؟؟؟!!!!!!





۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۳۹
دختری از دیار فرزانگان

من فقط از متن پست قبل خوشم اومد و گذاشتمش رو وب!!!!!! متن هم از خودم نیستا ! گفته باشم!

۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۲۱:۳۷
دختری از دیار فرزانگان

دلم برای یک نفر تنگ است…

نه میدانم نامش چیست…

و نه میدانم چه می کند…

حتی خبری از رنگ چشم هایش هم ندارم…

رنگ موهایش را نمی دانم…

لبخندش را هم…

فقط میدانم که باید باشد و نیست…

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۰۶
دختری از دیار فرزانگان

امروز صب رفته بودیم دفتر رئیس دانشگاه، بعد " ز " میگفت: میترسم بریم داخل!! گفتم: چرا؟ گفت: میترسم تو عصبانی بشی بعد رئیس از اون بالا پرتمون بده پایین!!!!

بعد اومدیم رفتیم پیش استاد " ه " به عنوان منبع یه کتابی معرفی کرده 600 صفحه!! به علاوه ی جزوه ی خودش!! هرچی باهاش حرفیدیم که استاد توروخدا زیاده خیلی ! ازش کم کن! حداقل نصفشو بخونیم وووو اصن گوشش بدهکار نبود! گفت باید همه شو بخونید امتحان هم طوری میارم که اگه کسی کتابو نخونه پاس نشه!!!! بعدازظهر هم باهاش فلسفه ی حقوق داشتم رفتم دانشگاه جلوی انتظامات ماشینش رو دیدم! گفتم نکنه داره میره!!! منتظر موندم از انتظامات اومد بیرون گفتم: استاد دارید میرید؟؟؟؟ گفت: آره!!!! گفتم کجا؟؟؟؟ مگه کلاس نداریم!!؟؟ گفت شما فقط به خاطر این کلاس اومدید؟؟ گفتم آره! گفت به حد نصاب نرسیده برو بعد سوار شد و رفت!!!!!!!! من البته یه مدتی طول کشید تا فهمیدم چی شد در حالی که به رفتن استاد نگاه میکردم تا از دیدگان من محو شد!!!!!!!!!!

فردا ساعت 8 صب با استاد " ر " کلاس دارم! میدونید ساعت 8 صب با استاد " ر " کلاس داشتن ینی شکنجه؟؟؟ از بس آروم حرف میزنه من وسط روز باهاش کلاس داشتم خوابم میگرفت چه برسه به 8 صب!!!!!!!!!! اونم جزای اختصاصی 2 !!!!!

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۴ ، ۱۷:۵۲
دختری از دیار فرزانگان