آمدنت برای من یک معجزه بود...!
چند روز پیش میخواستم برم بیرون خرید، خرید لباس نه ها ! خرید خونه ! مانتو و شلوارم رو پوشیدم، رفتم جلوی آینه مقنعه مو سرم کردم، چادرم رو روی مقنعه مرتب کردم و یه نگاه سرتا سری به خودم انداختم! این من بودم؟؟؟ واقعن من؟؟؟ منی که قبلنا به این سادگی لباس نمیپوشیدم! برای یه بیرون رفتن ساده کلللللی بین لباسام میگشتم، کلللللی بین لوازم آرایشم میگشتم، دیروز از فلان رژ استفاده کردم الان اون دیگری رو! این مداد هم که دیگه زیاد ازش استفاده کردم، اون پنکیک دیگه پوستم رو نمیسازه! اون کرم هم که فلانی گفت مارکش جدیدن تقلبی شده!! پس حالا من چطوری برم بیرون؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!
بعد قید بیرون رفتن رو میزدم و زنگ میزدم به فلانی، به دختر خاله، به دختر عمو وووو که رفتی بیرون فلان مارک رژ و کرم و پنکیک رو برو از فلان مغازه که فلان جاست بخر برام بیار!! زود بیای ها !! میخوام برم بیرون کار دارم!!!!!!!
اما الان...
یادم نیست کی بوده رفتم سراغ کیف لوازم آرایشم!!!! یادم نیست کی بوده گشتم بین لباسام که با لباس تکراری بیرون نرم!!! الان احساس راحتی میکنم، دغدغه هام فرق کردن، دیگه دغدغه ندارم که رنگ رژم تکراری هست یا نه! اصن رژ دارم یا نه !
الان فقط و فقط من موندم با یه مقنعه و چادر و یه کرم ضد آفتاب ! الان راااااااحت راااااااااحتم!!!
این راحتیم رو مدیون یه نفر هستم که خودش میدونه کیه!
ممنون که هستی!
منم چند وقتیه همون کرم رو هم نمیزنم...ولی چادر نیستم:))