خانه ی من در انتهای جهان است...

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/ گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

خانه ی من در انتهای جهان است...

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/ گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

خانه ی من در انتهای جهان است...

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
و ماه ـ عشق ِ بلند ِ من ـ ورای دست رسیدن بود.
دختری از دیار فرزانگان
دانشجوی کارشناسی حقوق، دانشگاه آیت الله بروجردی.
تمام مطالب این وبلاگ متعلق به نویسنده است و کپی فقط با ذکر منبع مجاز می باشد.

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

روزمرگی های خودمونی

چهارشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۴، ۰۹:۲۰ ب.ظ

مکالمه ی من و برادر زاده ی دو سال و نیمم (یحیی):

یحیی: عمه ای برام قصه بگو!

من: یکی بود یکی نبود، زیر گنبد کبود یه شنگول بود و یه منگول با یه دونه هم حبه ی انگور!! یه آقا گرگه بود که...

یحیی: عمه ای آقا گرگه دندون داره؟؟!!!

من: آره، عمه.

یحیی: چندتا داره؟؟

من: اووووم!!! خب! خیلی!

یحیی: عمه ای من چندتا دندون دارم؟؟؟!!!!

من: نمیدونم عمه!!!! شاید 20 تا!!!

یحیی: عمه ای تو چندتا دندون داری؟؟؟!؟!!

من: من 32 تا دندون دارم!!!!!

یحیی: عمه ای تو بیشتر دندون داری یا آقا گرگه؟؟؟!!!!

من: اوووووم!! نمیدونم!!!! شاید آقا گرگه!!!

یحیی: عمه ای قصه بگو دوباره!

من: یه آقا گرگه بود که میخواست بچه ها رو بخوره!

یحیی: عمه ای! آقا گرگه با دندون بچه ها رو میخوره؟؟!!!

من: آره عزیزم!

یحیی: عمه ای! بچه ها دندون ندارن خودشون؟؟؟؟!!!!

من با کلافگی: چرا!! دارن!!!

یحیی: عمه ای ! پس چرا با دندوناشون آقا گرگه رو نمیخورن!!!!!!!!!!!

من با عصبانیت: یحیی! بخواب!!!!

یحیی: عمه ای! تو که قصه نگفتی که من بخوابم!!!!!!!!!!

.

.

.

.

ینی صبر ایوب هم در برابر بعضی از بچه ها کم میاره وااااااااااقعن!!!


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۵/۱۴
دختری از دیار فرزانگان

نظرات  (۵)

ولی واقعا این قصه آقا گرگه ترسناک است.. خخخ
پاسخ:
اگه یحیی باشه میگه: عمه ای! آقا گرگه ترسناک تره یا تو !!!!!!!!!:)))
در دوران زندگی ام، هیچ گاه از کسانی که با نظر من موافق بودند چیزی نیاموختم.
پاسخ:
موافقم:)
نگفت این تکراریه...
اه..اه...اه..
عمه بروز نیستی؟ یا عمه این چیه...
حالا یه چی بگم...
عمه ! تو هم با قصه گفتنت...
یه کتاب قصه می گرفتی وقتی دیدی داری عمه میشی..خ.!!خخخ
پاسخ:
شاید اگه بهش نمیتوپیدم همینا رم میگفت!!!!!
کتاب قصه؟؟؟؟!!!!!!
شوخی میکنی؟؟؟!!!!!:))
۱۵ مرداد ۹۴ ، ۰۰:۳۲ سالهای مرگ و پروانه شدن
خدا براتون حفظش کنه..
پاسخ:
ممنونم:)
ای جانم :))
خب واسه بچه قصه نگفتی دیگه :دی
پاسخ:
اجازه نداد که:))) اینقد سوال پرسید اصن یادم رفت قصه چی بود:))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">