خاطرات ما و کتابخانه!!!!
امروز بعد از اینکه دو سه ساعت بکوب و پشت سر هم فقه خوندیم گفتیم یه چند دقیقه استراحت کنیم! بحثمون رسید به ازدواج و اینا، سحر داشت از شرایط یکی از خواستگارش میگفت که پارسال ردش کرده و میگفت از بین خواستگارایی که داشتم تنها کسی بوده که از رد کردنش پشیمون شدم!! آخه واقعن شرایطش خوب بود طرف! منم که در یه همچین مواقعی سرم درد میکنه واسه شوخی کردن و اینا گفتم: آخییییییی!!!! گریه نکنیا!!!!!! (در حالی که سحر وقتی تعریف میکرد از شدت خنده سرخ شده بود، میخواستم سر به سرش بذارم!!!) بذار از همین سبزه هایی که نزدیکمون هست گره بزنم تا بختت باز شه!!!! همینطور سه تایی داشتیم میخندیدیم و من شروع کردم به سبزه گره زدن!!! گفتم: این سبزه رو واسه سحر گره میزنم، خدایا! یه شوهر خوشگل و خوشتیپ و با سواد و پولدار نصیبش کن و محکم گره زدم!!!!! سبزه هم محکم گره خورد!!!!!! گفتم به جان خودم، سحر، یه همچین شوهری گیرت میاد!!!! بعد گفتم: حالا نوبت سمیرا هست!!! همین دعا رو کردم و یه سبزه هم محکم واسه سمیرا گره زدم!!!! سبزه ی سمیرا هم محکم گره خورد!!!! گفتم: بیا سمیرا! توأم یه همچین شوهری گیرت میاد!!!! حالا نوبت خودمه!! خدایا! یه شوهر خوشگل و خوشتیپ و با سواد و پولدار نصیبم کن و در همین حین سبزه رو داشتم گره میزدم که کلن پُکید از هم!!!!!!!!!!!!!! ینی سبزه گره که نخور هیچ بلکه به سه قسمت مساوی تقسیم شد!!!!!!!!!!! به حددددددددی خندیدیم!!!!! به حددددددددددی خندیدیم که دل درد گرفتیم!!!!!!!!!! گفتم: قبول نیست چرا سبزه ی شما گره خورد مال من نه؟؟؟؟!!!!!! حالا که اینجوریه باید بکَنَمش از جا و اون قسمت سبزه رو کلن کَندَم!!!!!!!!!!!
من واقعن شرمنده ی محیط زیست شدم!!!!!!! آخه یه شوهر ارزش داره که من قسمتی از فضای سبز رو به خاطرش نابود کنم!!!!!!!! من از طریق همین رسانه از تمامی دوستداران میحط زیست عذرخواهی میکنم!!!!
خدایا این شادی های دورهمی رو از ما نگیر!! الهی آمین.