عاقا به خدا من یه دانشجو نما بیش نیستم!!!!
رفتم پیش استاد "ر" میگم: استاد به خدا این موضوع کار تحقیقی ای که به من دادید نه کتاب، نه مقاله نه هیچ چیز دیگه ای در موردش نیست من واقعن دستم مونده تو پوست گردو! چکار کنم؟؟؟ میفرمایند: از قضا چون هیچی در موردش نیست دادمش به شما !!!!!! میگم استاد خب من نمیتونم انجامش بدم!!!! میگن: مگه میشه؟؟؟؟ وقتی استاد "ش" با اووووووووونهمه سختگیری کار 1 شما رو برتر دونستن مگه میشه نتونید کار منو ارائه بدید؟؟؟؟!!!!!! برو!!! برو تلاش کن!!!!!!
رفتم پیش استاد "ه" یه سوال بپرسم میفرمایند: خانم.... من انتظار دارم جواب این سوالات رو خودت بلد باشی!!!!!!
سر کلاس استاد "م" وقتی استاد بر میگرده سوال بپرسه من سریع خودمو میزنم به اون راه!! چون میدونم الانه که بگه خانم.... نظر شما چیه؟؟؟؟!!!!! هرچند که با خود را به اون راه زدن هم باز در تیر رسش قرار میگیرم!!!
سر کلاس استاد "ب" همه دارن اعتراض میکنن که استاد تورووووووو خدااااااااا امتحان نگیر!!!!! بعد من یک کلمه گفتم خب استاد هفته ی بعد امتحان بگیرید ایشون به شدددددت تعجب میکنن و میفرمایند: خانم..... من همه ی امیدم به توئه !تو دیگه اعتراض نکن که الان خودمو از این پنجره میندازم پایین!!!!!!!!
حتی استاد "چ" که بعد از شش ترم اولین باره باهاش کلاس دارم هر وقت سر کلاس سوالی میپرسه و کسی بلد نیست سریع رو میکنه به من میگه: خانم ....... نظر شما چیه؟؟؟؟؟؟!!!!!!!! خب عاقا اگه من نظری داشتم و بلد بودم خودم میگفتم!!!!!!!
حالا خوبه معدل الف نیستم!!
میگم شاید به خاطر اینه که سر کلاسا خیلی حرف میزنم! البته بیشتر چرت میگما !!! ولی خب ساکت هم نمیمونم و به شددددددت اصرار میکنم که نظر من درسته!!!!!!!!!!!!!!!
الان دارم کم کم قدر دوران دانشجوییم رو میدونم که دیگه دیره و رو به اتمام!!