خاطره نگاری با اندکی تأخیر!!
دیروز سر کلاس استاد "ب" بحث های لفظی و علمی بین من و یکی از دانشجویان سابق که به صورت مستمع آزاد سر کلاس اومده بود در گرفت، نظراتی که من میدادم رو ایشون سعی میکردم با توسل به سقراط و ارسطو و افلاطون!!!! نقض کنه که البته موفق نمیشد و استاد در نهایت نظر منو قبول میکردم!!! حالا قیافه ی من وقتی که استاد میگفت خانوم ... درست میگه:
قیافه ی اون طرف وقتی نظرش نقض میشد:
بعد بحث افتاد روی معدل و این حرفا ! (البته من معدلم اونقدر بالا نیست که بتونم بدون کنکور برم ارشد و این یک خیال واهی هست که اساتید دچارش شدن و فکر میکنن من معدلم بالاست!!!!!!!) استاد "ب" به من گفت شما که کنکور نداری!!! شرط معدل مگه قرار نیست بری بالا !!؟؟ منم گفتم نه استاد! من که نمیتونم ولی اگه هم حتا میتونستم اینجا نمیموندم! اگه خدا کمک کنه ایشالا دانشگاه تهران قصد دارم برم! قیافه ی یکی از همکلاسی ها وقتی این حرف منو شنید:
آخر کلاس هم کلللللللی چونه زدیم با استاد ولی حاضر نشد قسمتی از درس رو حذف کنه واسه امتحان!!! قیافه ی ما وقتی التماس میکردیم:
الانم برم دادرسی بخونم تا سر کلاس استاد "ش" این شکلی نشم :