اعتقاد یا اجبار؟؟؟ آیا ؟؟؟
نمیدونم بعضی از این اساتید محترم به نظراتی که میدن اعتقاد قلبی دارن یا اینکه فقط از روی اجبار و برای اینکه ادای تکلیف کرده باشن میان سر کلاس یه چیزایی میگن و میرن!!!!
امروز سر کلاس تنظیم خانواده استاد میگفت: اول برید شوهر کنید وقت واسه ادامه تحصیل هست! زیاد گیر ندین که طرفتون حتمن تحصیلات عالیه داشته باشه!!! حتمن شغل دولتی داشته باشه!! اگه شغل آزاد هم داشت و یه دیپلمه بود قبول کنید!!!! تا شوهر نکردید ارشد شرکت نکنید چون توقعاتتون میره بالا و اونوقت راضی نمیشید با کسی پایین تر از خودتون ازدواج کنید و... .
منم که در همچین مواقعی کنترل اعصاب خودمو از دست میدم گفتم: پس منظور شما اینه که به هرررررررر قیمتی که شده ازدواج کنیم؟؟؟!!!! درسته؟؟؟!!!! اگه قرار بود با یه راننده ازدواج کنیم مگه مرض داشتیم ایییییییینهمه سختی بکشیم و شب نخوابی کنیم و درس بخونیم؟؟؟!!!! واقعن خودتون به این حرفا اعتقاد دارید؟؟؟ اگه اعتقاد دارید چرا خودتون دکتری گرفتید بعد ازدواج کردید؟؟؟؟!!!!! حالا شما فرض کنید ما ارشد شرکت نکردیم به امید اینکه ازدواج کنیم! اگر قسمت نشد و ازدواج نکردیم اونوقت چکار کنیم؟؟؟ ازدواج که نکردیم هیچ، ارشد رو هم از دست بدیم؟؟؟؟!!!!!!!
گفتم نه به اون شوری شور و نه به این بی نمکی!!!!!! والا تا چند سال پیش میومدید سر کلاسا میگفتید خانوما دستشون باید تو جیب خودشون باشه و شاغل باشن و با سواد باشن و دست جلوی شوهرشون دراز نکنن و... بعد حالا که گندش دورمده و خانوما توقعاتشون (اون هم به دلیل آموزش غیر صحیح چه توی دبیرستان و چه توی دانشگاه) رفته بالا اومدید میگید هر کی اومد ایراد نگیرید و ازدواج کنید!!!!؟؟؟؟ والا توی دبیرستان ایییییییییییینقدر تو گوشمون خوندن که شوهر بد، شوهر اخ، شوهر یه موجود بی مصرف!!! زن باید بالاتر باشه، زن باید دستش تو جیب خودش باشه، زن شاغل باشه تا اگه شوهرش حرف زد با پول بزنه تو دهنش و... که از همون موقع یه تصویر منفی از ازدواج و شوهر توی ذهنمون نقش بسته و الان شما نمیتونید با این دو واحد درس و حرفایی بدتر از اونا، این تصور رو تغییر بدین!!
ما عادت داریم همیشه، یا از این ور بوم میفتیم یا از اون ور بوم!!!!!!!