فراقی ابدی...
جمعه, ۴ دی ۱۳۹۴، ۰۹:۱۲ ب.ظ
این پست مخصوص پریای عزیز... دوستی که فردا دومین سالی میشه که تنهامون گذاشت و رفت... برای همیشه...
پریای عزیز... جلال را با آن همه آرزوهای قشنگی که برایش داشتی...، جاوید را با آن همه نیازی که به تو داشت، همسرت را، پدر و مادرت را، ما را، اساتید را، همه را تنها گذاشتی...
پریای عزیز... آن روز بودی؟؟ دیدی؟؟ دیدی که چگونه بچه های فامیل شانه های جاوید را گرفته بودند و اشک هایش را پاک میکردند؟؟ دیدی جلال را که چگونه مات و مبهوت به انبوهی از جمعیت که اطرافت را گرفته بودند زل زده بود و بغضش را فرو میخورد؟؟ دیدی جلال را که چگونه نای ایستادن روی پاهایش را نداشت؟؟ دیدی مادرت را که چگونه خاک بر سر میکرد؟؟ دیدی پدرت را که کمرش خمیده بود و شانه هایش میلرزید؟؟ دیدی شوهرت را، چشمان قرمزش را و شاید فریادی که در گلو داشت آن زمان که تو را در منزل ابدیت گذاشتند، فریادی که شاید میخواست بگوید ایها الناس، این تماااااااام زندگی من است؟ آن لحظه که تمام زندگی اش را زیر خاک مدفون کرد؟
پریای عزیز... بودی آن روز؟؟ دیدی که استاد " ک " چگونه اشک در چشمانش حلقه زده بود و با نوک انگشتانش از ریزش آنها جلوگیری میکرد؟؟ دیدی استاد " ش " را که چگونه از خوبی هایت میگفت و داغ همه ی ما تازه شد؟؟
پریای عزیز... و اینک دو سال است که رفته ای، رفته ای اما یاد تو همیشه در دل های ما زنده خواهد ماند.
بسوز اى شمع...
به تاب اى ماه...
بریز اى اشک...
به سوگ او...
به سوگ آرزوهایش...
به سوگ گفتگوهایش...
الا اى دوستان...
گر او به زیر خاک خفته...
اگر دیگر به روى ما نمیخندد...
ولى نامش چه زیبا تا ابد جاوید خواهد ماند...
به تاب اى ماه...
بریز اى اشک...
به سوگ او...
به سوگ آرزوهایش...
به سوگ گفتگوهایش...
الا اى دوستان...
گر او به زیر خاک خفته...
اگر دیگر به روى ما نمیخندد...
ولى نامش چه زیبا تا ابد جاوید خواهد ماند...
۹۴/۱۰/۰۴