خانه ی من در انتهای جهان است...

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/ گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

خانه ی من در انتهای جهان است...

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/ گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

خانه ی من در انتهای جهان است...

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
و ماه ـ عشق ِ بلند ِ من ـ ورای دست رسیدن بود.
دختری از دیار فرزانگان
دانشجوی کارشناسی حقوق، دانشگاه آیت الله بروجردی.
تمام مطالب این وبلاگ متعلق به نویسنده است و کپی فقط با ذکر منبع مجاز می باشد.

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

بله!

اوضاع از این قراره که نزدیک بود در اثر انفجار آبگرمکن به دیار باقی بشتابم!!!!!

نزدیک بود ها !!!

الان در صحت و سلامت کامل به سر میبرم!!!

۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۱۷:۰۹
دختری از دیار فرزانگان

با بچه ها رفته بودیم جایی برای گردش و تفریح! یه جایی اسکان کردیم و با سمیرا رفتیم برای خرید! به فروشگاه که رسیدیم دیدم ای بابا! کیف پولم رو جا گذاشتم!!!!! به سمیرا گفتم: من کیفم رو نیوردم! تو یه چرخی توی فروشگاه بزن تا من برم و کیفم رو بیارم و برگردم!! از سمیرا جدا شدم و رفتم سمت جایی که ساکن شده بودیم، جایی که اسکان کرده بودیم بالای کوهی بود و برای رسیدن به اونجا باید از کوه بالا میکشیدیم!! من بدون توجه به شیب کوه ازش بالا رفتم و وقتی نزدیک قله رسیدم دیدم ای داد بی دود!!!! نمیتونم خودمو بکشم بالا! شیب خیییلی تندی داشت و من نه میتونستم برم بالا و نه میتونستم برگردم!!!!!!! دستامو به این حالت:

گرفتم به برآمدگی کوه و خودمو کشیدم بالا !!! ولی چشمتون روز بد نبینه!!!! مث این کارتون هایی که در دوران کودکی سرگرممون میکردن لاشه ی سنگ از کوه جدا شد و من از اون بالا پرت شدم پایین!!!!!!!!! و دقیقن مث اون آقا گرگه که دشمن میگ میگ بود و از ارتفاع میوفتاد و چندتا ستاره دور سرش میچرخید و بعد بلند میشد به راهش ادامه میداد! چندتا ستاره دور سرم چرخید و بلند شدم و چیزیم هم نشد!!!!!!!!!!!!

خب... این بود خوابی که من دیشب دیدم!!! تعبیرش رو نمیدونم!! ولی خیییییییییلی هیجان داشت!!!!!

نتیجه ی اخلاقی: هیچوقت کیف پولتون رو جا نذارید!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

سطحی نگر هم خودتونید!!!!!!!!!!!!!!!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آذر ۹۴ ، ۰۹:۴۶
دختری از دیار فرزانگان

سر کلاس تنظیم استاد داشت در مورد اهمیت تحقیق درباره ی خواستگار و پروسه ای که باید طی کنیم میگفت، بعد یکی از بچه ها گفت اوووووووووووووووه!!!!!!!! ایییییییییییینهمه تحقیق و پرس و جو!!!! چه خبره بابا !!!!! استاد هم گفت: شما وقتی میخواید یه مانتو بخرید چقدر تحقیق میکنید؟؟؟!!!! حتا حاضرید تا شهر دیگه ای برید تا اون برند خاص گیرتون بیاد!!!! منم گفتم: استاد! فرق میکنه!!! مانتو توی زندگی نقش خیییییییییلی مهمی رو ایفا میکنه!!!!!!!!!!!!!! گفت: ینی شوهر مهم نیست؟؟؟؟!!!!! گفتم: هست ولی نه دیگه تا ایییییییییییییین حد !!!!!!!!!! کلاس منفجر شد از خنده !!!!!!!!!

امشب که از دانشگاه بر میگشتم در همچین حالتی :

قدم زنان اومدم تا خونه!!! آرامش خاصی داشت!

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آذر ۹۴ ، ۲۲:۱۵
دختری از دیار فرزانگان

عاقا خیییییییییلی دوست دارم بدونم این دوستی که ساعتی یک بار به وبم سر میزنه و آی پی بلغارستان!!!!! رو هم داره کی هست دقیقن!!!!!!؟؟؟؟


جااااااااااااان من !!!!!! عاقا اییییییییینهمه سر میزنی خو یه کامنت بذار ما رو از خماری بیار بیرون!!!! خدا رو خوش نمیاد وااالااا!!!!

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ آذر ۹۴ ، ۲۰:۴۰
دختری از دیار فرزانگان

خدایا خودت میدونی که در طول این مدت از هیچ کاری فروگذار نکردم با وجود اینکه وظیفه م نبود، با وجود انواع و اقسام سرزنش ها ولی باز ندای وجدان رو گوش دادم و صبر کردم، خودت میدونی...

خودت میدونی که چه بغضی تو گلوم دارم... خودت میدونی چاره ای جز این برام نمونده بود... خودت میدونی ... همه چی رو... پس کمک کن، کمکشون کن... به خاطر اون طفل معصوم...


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ آذر ۹۴ ، ۲۱:۳۳
دختری از دیار فرزانگان

دانسی که این شیرآلات خونه ی ما هر روز به سر من درمیارن باور کنید از بریک دانس بدتره!! وااالاااا !!!! امروز صب شیر مخلوط دستشویی خراب شده و هی چیک چیک چیک ازش آب میاد!!! کللللللی با اون ور رفتم، بازش کردم یه خرده نوار تفلون پیچوندم دورش ولی بازم عین ... سرشو انداخته پایین هی میگه: چیک!! چیک!! چیک!!! خلاصه مجبور به تعویض مغزی شدم و سه هزااااااااااااااار تومن !!! توجه کردید؟؟؟ سه هزار تومن نه ها !!!! سه هزااااااااااااااااار تومن!!!!!!!! براش مغزی خریدم!!!

بعد رفتم حموم میبینم ای بابا !!!!!!! شیر آب گرم حموم هم اصن بسته نمیشه!!!!!! به قول معروف هرز شده!!! دوباره رفتم سر کوچه واسه اون واشر گرفتم اومدم کللللللللللللی باهاش ور رفتم تا درست شده!!!!!

الان دوباره میبینم شیر آب سرد رو شویی اصن باز نمیشه!!!!!!!!!!!!!!! دیگه نزدیک بود سر خودمو بزنم به دیوار !!!! خب از اونجایی که الان دیگه نزدیک نصف شبه و اون مغازه ی سر کوچه ی ما هم طبیعتن باز نیست و منم دیگه حوصله ی آچار دست گرفتن و کشتی گرفتن ندارم گذاشتم واسه فردا!!!

هی روزگار... پسر هم نشدیم که از این طریق پولی دربیاریم!!!!!!! واالااا !!!!!!


۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۷
دختری از دیار فرزانگان

من از تو یاد گرفتم تمام زندگیمو

حالا با کی بگم این قصه ی وابستگیمو...

رو دوش کی بذارم یه دنیا خستگیمو...

.

.

.

+ آدما همیشه برای کسی اشک میریزن که نمیخوان از دستش بدن، به همین خاطره که میگن اشک از لبخند با ارزش تره...


۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آذر ۹۴ ، ۲۲:۲۹
دختری از دیار فرزانگان

شاید برای افراد تنهایی مثل من بهترین راهم برای دور ماندن از برخی از جوّ ها همین وبلاگ نویسی باشه اما خب چه کنم که تقریبا آدم بی حوصله ای هستم، بعضی از حرفا به شدت آزام میده و تاب مقاومت در برابرشون رو ندارم. البته خب بعضی از مسائل هم هست که برای دیگران خیییییییلی مهمه ولی کوچکترین اهمیتی برای من نداره! به هرحال هر کسی یه اخلاقی داره و نمیشه تغییرش هم داد! که البته خودم هم علاقه ای به تغییرشون ندارم.

اینجا حرفای دلم رو مینویسم! خاطراتم رو تلخ یا شیرین، نظرات بازه چون معتقدم بستن نظرات (البته بجز در موارد استثنایی) توهین به خواننده محسوب میشه! این ینی تویی که وقت گذاشتی وب منو خوندی حق نداری در موردش نظر بدی!!!!! این ینی احترام نذاشتن به وقت و حوصله ی دیگران! اما...

+ بیایید سعی کنیم همیشه حریم ها رو ولو در فضای مجازی حفظ کنیم

++ قضاوت هامون رو از نوشته ها و کامنت های دیگران عادلانه بیان کنیم، لطفا، خواهشن!

+++ به نظرم این معنی نداره هر روز صب که از خواب بیدار شدیم به وب تک تک دوستامون سر بزنیم و صب بخیر بگیم!!!

++++از اینکه یکی از دوستان وبش رو حذف کرده به شدت ناراحتم!!! خب البته طبق قاعده ی تسلیط " الناس مسلطون علی اموالهم" ولی امیدوارم هنوز به ما سر بزنه.

فعلن فقط همین.

بعدن نوشت: نظراتی که دوستان عزیز ذیل پست قبل گذاشتن محفوظ خواهد موند. البته من اونها رو بی پاسخ نذاشتم و توی وب خودشون پاسخشون رو دادم چون ادب اقتضا میکرد بی پاسخ نمونن.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آذر ۹۴ ، ۰۸:۳۸
دختری از دیار فرزانگان

این وبلاگ رو درست کرده بودم واسه روزهای بی کسیم... واسه تنهایی هام... واسه غصه هایی که نمیتونم به کسی بگم ولی اینجا راحت و بدون دغدغه مینویسمشون... چون کسی نیست که قضاوتم کنه که بهم نسبت ناروا بده ...

اما اشتباه میکردم... توی این دنیا، حتی توی فضای مجازی هم هستن کسانی که... کسانی که... بگذریم...

اینجا دیگه از این به بعد تعطیله...

نویسنده ی این وبلاگ تصمیم داره دنیا رو برای خودش تعطیل کنه...

نویسنده ی این وبلاگ تنها امیدش رو واسه بودن در این دنیا از دست داده...

نویسنده ی این وبلاگ میخواد بره، از دنیای مجازی و از دنیای حقیقی...

نویسنده ی این وبلاگ تمام آرزوهاشو با خودش میبره... میبره تا اطرافیانش بدونن چقققققققققدر غم توی دلش بود و اووووونقدر نگفت و اوووووونقدر ریخت توی خودش تا یه روزی کاسه ی صبرش لبریز شد... تا یه روزی که کسی که خیییییییییییلی دوستش داشت، کسی که خیییییییییییلی روش حساب میکرد دلش رو شکست، بدجوری... اون روز، روز آخر واسش بود...

مراقب حرفایی که به دیگران میزنید باشید، یه حرف خیییییییییییییییییلی ممکنه واسه طرفتون سخت باشه.

خدانگهدار...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۴ ، ۰۱:۰۸
دختری از دیار فرزانگان

رفتم پیش استاد "ر" میگم: استاد به خدا این موضوع کار تحقیقی ای که به من دادید نه کتاب، نه مقاله نه هیچ چیز دیگه ای در موردش نیست من واقعن دستم مونده تو پوست گردو! چکار کنم؟؟؟ میفرمایند: از قضا چون هیچی در موردش نیست دادمش به شما !!!!!! میگم استاد خب من نمیتونم انجامش بدم!!!! میگن: مگه میشه؟؟؟؟ وقتی استاد "ش" با اووووووووونهمه سختگیری کار 1 شما رو برتر دونستن مگه میشه نتونید کار منو ارائه بدید؟؟؟؟!!!!!! برو!!! برو تلاش کن!!!!!!

رفتم پیش استاد "ه" یه سوال بپرسم میفرمایند: خانم.... من انتظار دارم جواب این سوالات رو خودت بلد باشی!!!!!!

سر کلاس استاد "م" وقتی استاد بر میگرده سوال بپرسه من سریع خودمو میزنم به اون راه!! چون میدونم الانه که بگه خانم.... نظر شما چیه؟؟؟؟!!!!! هرچند که با خود را به اون راه زدن هم باز در تیر رسش قرار میگیرم!!!

سر کلاس استاد "ب" همه دارن اعتراض میکنن که استاد تورووووووو خدااااااااا امتحان نگیر!!!!! بعد من یک کلمه گفتم خب استاد هفته ی بعد امتحان بگیرید ایشون به شدددددت تعجب میکنن و میفرمایند: خانم..... من همه ی امیدم به توئه !تو دیگه اعتراض نکن که الان خودمو از این پنجره میندازم پایین!!!!!!!!

حتی استاد "چ" که بعد از شش ترم اولین باره باهاش کلاس دارم هر وقت سر کلاس سوالی میپرسه و کسی بلد نیست سریع رو میکنه به من میگه: خانم ....... نظر شما چیه؟؟؟؟؟؟!!!!!!!! خب عاقا اگه من نظری داشتم و بلد بودم خودم میگفتم!!!!!!!

حالا خوبه معدل الف نیستم!!

میگم شاید به خاطر اینه که سر کلاسا خیلی حرف میزنم! البته بیشتر چرت میگما !!! ولی خب ساکت هم نمیمونم و به شددددددت اصرار میکنم که نظر من درسته!!!!!!!!!!!!!!!

الان دارم کم کم قدر دوران دانشجوییم رو میدونم که دیگه دیره و رو به اتمام!!

۱۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ آبان ۹۴ ، ۲۰:۲۰
دختری از دیار فرزانگان