اینکه اسم اینجا رو زادگاه فرزانگان گذاشتند واقعا در خور شهرمون هست. آیت الله بروجردی، علامه بحرالعلوم، مهرداد اوستا، علامه شهیدی، دکتر زرین کوب و... همه از مفاخر بروجرد هستند و ما به وجود این افراد و بروجردی بودن خودمون افتخار میکنیم. اما...
این پروسه ای بود که ما توی این مدتی که واسه ارشد میخونیم تجربه ش کردیم:
1- برای پیدا کردن کتابای اساتیدی مثل دکتر کاتوزیان باید کل شهر رو زیر و رو کنیم و در نهایت هم نمیتونیم کتاب مورد نظرمون رو گیر بیاریم یا اگه هست یکی بود یکی نبود هستن!
2- اینکه ما رفتیم کتابخونه ی ...... (اسمش رو نمیارم!) ثبت نام کردیم واسه درس خوندن به حدددددی فضای داخلش تاریک بود که چش و چالمون درمیومد!! ما هم که رشته ی حقوق رسما کور و کچلمون کرده کللللللی اذیت میشدیم بنابراین برای درس خوندن میرفتیم توی محوطه ی کتابخونه، اینکه مردم این شهر که زادگاه فرزانگان هست وقتی ما رو در حال کتاب خوندن میدیدن طوری با تعجب نگامون میکردن که انگار از مریخ اومده بودیم!!!!!! ولی اگه دختر و پسری رو میدین که توی پارک یا خیابون یا هر جای دیگه اعمال ناشایست انجام میدادن کااااااااااملا عادی نگاشون میکردن انگار که یه موضوع خیلی عادی ای بود واسشون!
3- اینکه دیگه از اون محیط و نگاهای تعجب انگیز مردم خسته شدیم و تحمل تاریکی فضای داخل کتابخونه رو هم نداشتیم تصمیم گرفتیم بریم یه کتابخونه ی دیگه، رفتیم کتابخونه ی ....... . اینکه حتی یه قطره ی آب برای خوردن نداشت، اینکه سرویس بهداشتی نداشت، نمازخونه نداشت و ما مجبور بودیم برای خوندن نماز یه مسیر طولانی رو تا مسجد میرفتیم و تا برمیگشتیم کلی از وقتمون هدر میرفت. اینکه حتا یه پنکه ی عهد دقیانوسی هم نداشت که ما بتونیم وقتایی که از شدت گرما در شُرُف خفه شدن بودیم از بادش استفاده کنیم و بدتر از همه اینکه اطراف سالنش پر بود از فضولات موش!!!!!!!! این مکان عزیز رو فقط یک روز تونستیم تحمل کنیم!
4- اینکه تصمیم گرفتیم بریم کتابخونه ی علامه شهیدی که یه کتابخونه ی بزرگ و با امکانات هست اما مسیرش بهمون خیلی دور بود و رفت و آمدش اصلا مقرون به صرفه نبود!
5- اینکه تصمیم گرفتیم بریم کتابخونه ی آستان قدس که علی رغم اینکه کوچیک هست اما امکانات خوبی داره ولی حتما باید یک نفر کارمند رسمی بشه ضامنت! البته ما کارمند رسمی گیر اوردیم و الان منتظر صدور کارتای عضویتمون هستیم خبر خوبی هست که میتونم بعد از این همه گلایه اعلام کنم!
6- در اینکه اینجا خیلی شهر خوب و خوش آب و هوایی هست، مردم خوبی داره و هرکسی سرش به کار خودش هست، مثل بقیه ی شهرهای استان مردمش فضول نیستن که دلشون بخواد از کارهای همیدگه سر در بیارن، اینکه امنیت داره و شما میتونید ساعت 10-11 شب تک و تنها توی خیابوناش رفت و آمد کنید و.... شکی نیست اما محرومیت و کمبود امکانات کلافمون کرده دیگه.
بی ربط نوشت: بازدیدکننده ی محترمی که در یک کامنت خصوصی نوشته بودن چرا به زبان محاوره مینویسی و آب و تاب نمیدی به نوشته هات باید خدمتشون عرض کنم که: اینجا همیشه دوست دارم طوری بنویسم که هم خودم راحت باشم و هم کسانی که مطالبم رو میخونن، میتونم طوری بنویسم که برای فهمیدنش مجبور باشن چندبار اون متن رو بخونن اما اونطوری راحت نیستم.
بی ربط نوشت 2: بازدیدکننده ی محترم آقای مجتبی یاری: شما هر طوری که دلتون میخواد نوشته ها و خاطرات منو میتونید تفسیر کنید. اینکه راجع به خاطرات من اون مدلی فکر میکنید مشکل شماست نه من.