خانه ی من در انتهای جهان است...

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/ گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

خانه ی من در انتهای جهان است...

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد/ گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

خانه ی من در انتهای جهان است...

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
و ماه ـ عشق ِ بلند ِ من ـ ورای دست رسیدن بود.
دختری از دیار فرزانگان
دانشجوی کارشناسی حقوق، دانشگاه آیت الله بروجردی.
تمام مطالب این وبلاگ متعلق به نویسنده است و کپی فقط با ذکر منبع مجاز می باشد.

پیام های کوتاه
آخرین نظرات

امروز وقتی بی صدا، بی واکنش، بی نگاه و شاید بی اعتنا از کنارم گذشتی دلم شکست.

بدون اینکه در نظر بگیرم من بارها و بارها دل تو رو شکستم...

یادته؟

مگه میشه یادت بره اون وقتی رو که میدونستم با من کار داری و بیرون واستادی اما من بی اعتنا در حالی که با استاد "ش" حرف میزدم از کنارت رد شدم! میدونم که دلت شکست...

مگه میشه یادت بره اون وقتی رو که با دوستام از کنارت رد شدیم و تو به احترام من بلند شدی ولی من دست دوستم رو کشیدم و راهمون رو کج کردیم! میدونم که دلت شکست...

مگه میشه یادت بره اون وقتی رو که من داشتم با استاد "ش" حرف میزدم و تو به علامت سلام سر تکون دادی اما من کاملن بی اعتنا حرفام رو ادامه دادم! میدونم که دلت شکست...

مگه میشه یادت بره وقتی رو که از پله ها بالا اومدی و منو صدا زدی و من با اینکه صدای تو رو شنیدم در رو به روت بستم و بی اعتنا رفتم دنبال کارم! میدونم که دلت شکست...

مگه میشه بارها و بارها شکستن دلت رو یادت بره؟!

امروز دلم شکست به حساب بارها و بارها شکستن دلت... هرچند که بعدش به خیال خودت جبران کردی اما دل من شکست!

شاید من خیلی خودخواهم... شاید




۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۴ ، ۱۶:۵۰
دختری از دیار فرزانگان

عرضم به حضور مبارکتون که من پریشب به شدددددت هرچه تمام تر بیمار بودم و داشتم از شدت تب میسوختم در حالی که شدیدا احساس سرما میکردم! به حدی تب و لرز داشتم که داشتم جان به جان آفرین تسلیم میکردم! سرم به شدت درد میکرد و چشمام داشت از حدقه میزد بیرون! بعد از ظهرش با دوستم رفته بودیم بیرون و میدونست یه خرده حالم خوب نیست از وقتی که از هم جدا شدیم تا زمانی که من رسیدم خونه چندبار بهم زنگ زد تا بدونه رسیدم خونه یا نه! آخر شب که خیلی حالم بد بود حدود ساعت 12.30 شب داداشم خودشو رسوند وقتی دست گذاشت روی پیشونیم گفت: چرا اییییینقدر داغی!!!!!؟؟؟؟؟؟؟ رو کرد به مامان و گفت: چرا زودتر زنگ نزدی؟؟؟؟؟؟!!!!!!! منو برد بیمارستان و ما تا نزدیک ساعت 2 صبح توی بیمارستان بودیم! اینکه دکتر چی گفت و چه داروهایی داد بماند! این مهمه که آدم یه دوست داشته باشه که نگران حالش باشه، یه داداش داشته باشه که نگران حالش باشه و وقتی میبینه حالت بهتره سرت رو روی سینه ش بذاره و تو احساس آرامش خاصی داشته باشی. اینا خیلی توی زندگی مهم هستن، اینا دوست داشتن نام دارن و ما باید قدرش رو بدونیم.

خدایا شکرت.


برای همونی که باید باشه و نیست: شاید تقصیر خودم بود وگرنه اون شب تو هم بودی...

۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ آبان ۹۴ ، ۲۱:۲۴
دختری از دیار فرزانگان
از این اتفاق برای هر کسی که گفتم حق را به من داد

اما...

اینها نمیدانند من حق را نمیخواهم...

حق که برای من تو نمیشود...



۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مهر ۹۴ ، ۲۲:۴۶
دختری از دیار فرزانگان

استاد " م " یکی از بهترین و با سوادترین اساتید دانشگاست که جزو بهترین وکلای تهران هم محسوب میشه. نمره گرفتن از این استاد کار هر کسی نیست جالب اینجاست که اسم هیچ دانشجویی رو هم به ذهن نمیسپاره چون اصلا حضور غیاب نمیکنه با این وجود کلاساش همیشه مملو از دانشجو هست و بجز دانشجویان خودش کسانی هم که باهاش درس ندارن میان سر کلاساش تا بتونن بهره ببرن! خلاصه ما دانشجوا عاااااااااااااشق سواد و اخلاق شوخ طبع ایشون هستیم!

امروز باهاش درس داشتیم و داشتن انواع مرخصی های اداری رو توضیح میدادن! اینکه مثال هایی میزد که از شدت خنده دل درد میگرفتیم بماند! ایشون عادت دارن بعد از تدریس یه موضوع، مسائل حقوقی اون رو هم حل میکنن و همیشه ی خدا میاد کنار صندلی من ماژیک رو میگیره سمتم  و میگه: خانم ..... برو سرَ ِ پستت!!!!! منظورش اینه که برم پای تابلو و مسئله رو بنویسم و حل کنم! دیروز هم سر کلاس تجارت یه نگاه معناداری به من کرد و گفت: مسئله حل کن های کلاس بیان این مسئله رو حل کنن!!!!!!!! خلاصه عادتشه به من شوک وارد کنه!!

امروز هم طبق معمول رفتم و مسئله رو نوشتم, گفت هر کسی بتونه اینو حل کنه همینجا دو نمره براش لحاظ میکنم! هر کسی یه نظر میداد, من دوتا ایراد گرفتم و گفتم این حکم رو دیوان عدالت باید نقض میکرده! استاد ایرادات من رو وارد دونست و گفت: کی میتونه به این ایرادات پاسخ بده؟؟ کلاس در سکوت مطلق فرو رفته بود! یکی از آقایون گفت: به نظر من دیوان عدالت درست رای داده! استاد گفت: درسته اما ایرادات ایشون هم درست هست! این تناقض رو حل کنید!!! اون آقا هر استدلالی که میاورد من قبل از اینکه استاد حرفی بزنه یه چیزی در جوابش میگفتم!!! استاد هم فقط لبخند میزد و تایید میکرد!!! مباحثه ی بین ما نزدیک 20 دقیقه طول کشید!!!! در نهایت استاد نظر من رو در مورد ایرادات پذیرفت و جواب اصلی رو داد!

بعد از کلاس اون آقا چنان با خشم به من نگاه میکرد که اگه میذاشتی میومد و سر از تنم جدا میکرد!!!!!!!!

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مهر ۹۴ ، ۱۶:۵۹
دختری از دیار فرزانگان

تاحالا شده مجبور بشی نسبت به قشنگ ترین احساس زندگیت بی تفاوت باشی؟

تا حالا شده دلتنگی راه نفست رو ببنده؟

تا حالا شده از ته دل آرزو کنی کاش فردایی وجود نداشته باشه؟

تا حالا شده احساساتت زنده به گور بشه؟

تا حالا شده نبودن هایی رو تجربه کنی که هیچ بودنی جبرانشون نمیکنه؟

.

.

.

 تاریخ زندگی من دو قسمت دارد: قبل از تو ، بعد از تو ...



*عنوان از: فرهاد جواهر کلام

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ مهر ۹۴ ، ۲۰:۰۸
دختری از دیار فرزانگان

کاش میشد فقط تو را داشته باشم...

خدا هی بپرسد: دیگه چی؟؟!!

من بگویم: هیچ! همین کافیست...

.

.

.

سرخ شدی, ناراحت شدی، دستانت لرزید, بغض کردی و گفتی: چرا؟؟؟؟ دلیلش؟؟؟

و من فقط سکوت کردم، چشمانم را بستم تا حلقه ی اشکم را نبینی اما تو این را به حساب بی رحمی و غرورم گذاشتی...! و من حتی نای اعتراض نداشتم! فقط سکوت کردم، بی صدا و شکستم، بغضم را فرو خوردم و سکوتم را ادامه دادم.... سکوتم بزرگترین اعتراض دلم بود به تو...


کاش میشد فراموش کرد بودنت را...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ مهر ۹۴ ، ۱۶:۲۱
دختری از دیار فرزانگان

گاهی اوقات قدر روزای زندگیمون رو نمیدونیم،قدر خنده های الکی، حرفای بی خودی، شوخی های دوستانه، قهقهه زدن توی سالن دانشکده، سر به سر اساتید گذاشتن. قدر روزای بی دغدغه...

الان اما...

هنوزم میخندم

هنوزم شوخی هست

سر به سر گذاشتنا هست

اما...

بی دغدغه نیست

از ته دل نیست

با بی خیالی نیست

گاهی برای حفظ ظاهر مجبوری مثل گذشته باشی که بقیه فکر کنن هیییییییچ اتفاقی نیفتاده و تو هم اصلا دلت نگرفته! به قول یکی از اساتیدم: چی؟ کی؟ کجا؟

حال دلم خوب نیست...

همین...!

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۴ ، ۲۲:۵۶
دختری از دیار فرزانگان

کاش بودی تا دلم تنها نبود...!


۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۴ ، ۲۰:۵۳
دختری از دیار فرزانگان
اونایی که رشته شون حقوق هست نیک آگاهند!! که منابع حقوق خصوصی چقدر زیاد، حجیم و طاقت فرساست و چون وقت من هم بسیار محدود هست و توی این مدت محدود باید تمام اون منابع رو بخونم این وبلاگ تا مدتی که معلوم نیست چقدر طول میکشه آپدیت نخواهد شد!! البته اگه فرصتی داشته باشم حتما به وبلاگاتون سر میزنم و کامنت میذارم.
آرزو نوشت: دوست دارم یه روزی اینجا پست بذارم که توی ارشد رتبه ی تک رقمی اوردم!!!
التماس دعا.
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۴ شهریور ۹۴ ، ۱۹:۳۲
دختری از دیار فرزانگان

اینکه اسم اینجا رو زادگاه فرزانگان گذاشتند واقعا در خور شهرمون هست. آیت الله بروجردی، علامه بحرالعلوم، مهرداد اوستا، علامه شهیدی، دکتر زرین کوب و... همه از مفاخر بروجرد هستند و ما به وجود این افراد و بروجردی بودن خودمون افتخار میکنیم. اما...

این پروسه ای بود که ما توی این مدتی که واسه ارشد میخونیم تجربه ش کردیم:

1- برای پیدا کردن کتابای اساتیدی مثل دکتر کاتوزیان باید کل شهر رو زیر و رو کنیم و در نهایت هم نمیتونیم کتاب مورد نظرمون رو گیر بیاریم یا اگه هست یکی بود یکی نبود هستن!

2- اینکه ما رفتیم کتابخونه ی ...... (اسمش رو نمیارم!) ثبت نام کردیم واسه درس خوندن به حدددددی فضای داخلش تاریک بود که چش و چالمون درمیومد!! ما هم که رشته ی حقوق رسما کور و کچلمون کرده کللللللی اذیت میشدیم بنابراین برای درس خوندن میرفتیم توی محوطه ی کتابخونه، اینکه مردم این شهر که زادگاه فرزانگان هست وقتی ما رو در حال کتاب خوندن میدیدن طوری با تعجب نگامون میکردن که انگار از مریخ اومده بودیم!!!!!! ولی اگه دختر و پسری رو میدین که توی پارک یا خیابون یا هر جای دیگه اعمال ناشایست انجام میدادن کااااااااااملا عادی نگاشون میکردن انگار که یه موضوع خیلی عادی ای بود واسشون!

3- اینکه دیگه از اون محیط و نگاهای تعجب انگیز مردم خسته شدیم و تحمل تاریکی فضای داخل کتابخونه رو هم نداشتیم تصمیم گرفتیم بریم یه کتابخونه ی دیگه، رفتیم کتابخونه ی ....... . اینکه حتی یه قطره ی آب برای خوردن نداشت، اینکه سرویس بهداشتی نداشت، نمازخونه نداشت و ما مجبور بودیم برای خوندن نماز یه مسیر طولانی رو تا مسجد میرفتیم و تا برمیگشتیم کلی از وقتمون هدر میرفت. اینکه حتا یه پنکه ی عهد دقیانوسی هم نداشت که ما بتونیم وقتایی که از شدت گرما در شُرُف خفه شدن بودیم از بادش استفاده کنیم و بدتر از همه اینکه اطراف سالنش پر بود از فضولات موش!!!!!!!! این مکان عزیز رو فقط یک روز تونستیم تحمل کنیم!

4- اینکه تصمیم گرفتیم بریم کتابخونه ی علامه شهیدی که یه کتابخونه ی بزرگ و با امکانات هست اما مسیرش بهمون خیلی دور بود و رفت و آمدش اصلا مقرون به صرفه نبود!

5- اینکه تصمیم گرفتیم بریم کتابخونه ی آستان قدس که علی رغم اینکه کوچیک هست اما امکانات خوبی داره ولی حتما باید یک نفر کارمند رسمی بشه ضامنت! البته ما کارمند رسمی گیر اوردیم و الان منتظر صدور کارتای عضویتمون هستیم خبر خوبی هست که میتونم بعد از این همه گلایه اعلام کنم!

6- در اینکه اینجا خیلی شهر خوب و خوش آب و هوایی هست، مردم خوبی داره و هرکسی سرش به کار خودش هست، مثل بقیه ی شهرهای استان مردمش فضول نیستن که دلشون بخواد از کارهای همیدگه سر در بیارن، اینکه امنیت داره و شما میتونید ساعت 10-11 شب تک و تنها توی خیابوناش رفت و آمد کنید و.... شکی نیست اما محرومیت و کمبود امکانات کلافمون کرده دیگه.

بی ربط نوشت: بازدیدکننده ی محترمی که در یک کامنت خصوصی نوشته بودن چرا به زبان محاوره مینویسی و آب و تاب نمیدی به نوشته هات باید خدمتشون عرض کنم که: اینجا همیشه دوست دارم طوری بنویسم که هم خودم راحت باشم و هم کسانی که مطالبم رو میخونن، میتونم طوری بنویسم که برای فهمیدنش مجبور باشن چندبار اون متن رو بخونن اما اونطوری راحت نیستم.

بی ربط نوشت 2: بازدیدکننده ی محترم آقای مجتبی یاری: شما هر طوری که دلتون میخواد نوشته ها و خاطرات منو میتونید تفسیر کنید. اینکه راجع به خاطرات من اون مدلی فکر میکنید مشکل شماست نه من.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۰۷
دختری از دیار فرزانگان