امتحان خر است!
زبان انگلیسی خر است!
صبح زود بیدار شدن خر است!
امتحان 8 صب خر است!
سرما خر است!
سرماخوردگی خرتر است!
پذیرایی از مهمون خر است!
سرعت اینترنت خر است!
بی خوابی خر است!
مخ من نم کشیده!
و دیگر هیچ!!
امتحان خر است!
زبان انگلیسی خر است!
صبح زود بیدار شدن خر است!
امتحان 8 صب خر است!
سرما خر است!
سرماخوردگی خرتر است!
پذیرایی از مهمون خر است!
سرعت اینترنت خر است!
بی خوابی خر است!
مخ من نم کشیده!
و دیگر هیچ!!
امروز صب تا 10 صبح سر ته کار تحقیقی م رو هم اوردم و از خونه زدم بیرون، اول یه سر رفتم پیش "م" چند روز پیش توی دانشگاه از روی پله ها بدجوری خورد زمین و پاش شکست! پاش تا زانو تو گچ بود! جزوه ی دادرسی رو بهش دادم یه خرده سر به سرش گذاشتم و راهی دانشگاه شدم! کار تحقیقی رو به استاد " ر" تحویل دادم، سحر هم اومده بود تا مقاله ش رو به استاد " خ" تحویل بده! استاد " خ" به حددددی سرما خورده بود که صداش در نیومد! دوباره راهی خونه شدم ساعت تقریبا 3 بود، ناهار خوردم و یه مقدار استراحت کردم بعد رفتم عابر بانک تا برای خواهرم پول واریز کنم! عابر به حدددددددی شلوغ بود که فک کنم یه ساعتی موندم تو صف! برگشتم خونه و مشغول خوندن متون حقوقی شدم که گوشیم زنگ خورد! از افتادن اسمش روی گوشیم تعجب کردم آخه از وقتی ازدواج کرده بود دریغ از یک پیام حتا ! " ن " یکی از صمیمی ترین دوستای دوران دبیرستانم، ما 5 نفر بودیم که بسیار با هم صمیمی بودیم و " ن" هم یکیشون بود! صداش گرفته بود و حوصله نداشت، جویای احوال شدم گفت با شوهرش مشکل داره، خلاصه شوهرش از اوناست که صب در رو قفل میکنه تا شب که بر میگرده و " ن " هم هیچ راه ارتباطی حتا تلفنی نباید داشته باشه! میخواست طلاق بگیره زیاد باهاش حرف زدم ولی خب! شاید حق داشت! افتادم یاد اوووووووونهمه شیطنت و بازی گوشی هایی که توی مدرسه داشتیم! الان هر کدوممون به نحوی درگیر شدیم با زندگی، این ینی بزرگ شدن، بزرگ شدن سخته، کاش میشد همیشه بچه موند... کاش...
امروز آخرین روز تشکیل کلاس ها بود! البته با کلی چونه زدن با اساتید واسه اینکه هفته ی بعد رو تعطیل کنیم و اینا... ! استاد "ش" به تلافی شنبه که قراره نریم امروز 2 جلسه جبرانی گذاشت!!!! استاد "ب" که بچه ها براش شایعه درست کرده بودن که قراره امروز کلاسا رو تشکیل نده به تلافی این شایعه به کسانی که حاضر بودن یک نمره داد و از اونایی که رفته بودن یک نمره کم کرد !!!! استاد "ر" به دلیل اینکه موضوع سختی برای کارتحقیقی بهم داده تا دوشنبه بهم فرصت داد که کارتحقیقی م رو تحویل بدم!!! البته شایعه شده که استاد " ک" قراره هفته ی بعدی کلاسا رو تشکیل بده که البته من شخصن از طریق همین رسانه اعلام میکنم با همین دوتا گوشای خودم شنیدم و حتا فایل صوتیش هم موجوده که گفت هفته ی بعدی حضور در کلاس اجباری نیست ولی من به دلیل وظیفه ی قانونی ای که دارم هستم هر کسی میخواد بیاد تا رفع اشکال کنم براش!
الانم اومدم پورتال آموزش دانشگاه رو باز کردم که تاریخ امتحانات رو چک کنم دیدم ای داد بی دود !!!! سایتم بسته ست که!!! بنابراین زنگ زدم به یکی از دوستان که همه ی درسامون با هم مشترک هست و رمز پورتالش رو گرفتم ولی چشمتون روز بد نبینه!! همین که چشمم به تاریخ امتحانات افتاد پاهام چسبید به اسپیکری که زیر پام بود و سیبی هم که در حال گاز زدنش بودم توی دهانم خشک شد!!!!!!!! عرضم به حضور مبارکتون که از 14 ام تا 20 ام پشت سر هم و هر روز امتحان داریم و چندتا امتحان سخت که با اساتید سختگیر هم هستن دقیقن پشت سر هم هستن!!!
به همین دلیل جا داره بگم:
ای هواااااااااااااااااااااااااااااااار !!!!!!!!! امتحاااااان !!!!!!!
ای داااااااااااااااااااااااااااااااااد !!!!!! امتحاااااااااان !!!!!!!!
ای امداااااااااااااااااااااااااااااد !!!!! امتحااااااااااان!!!!!!!
ای خداااااااااااااااااااااااااا !!!!!!!! امتحااااااااااااان !!!!!!!
آخییییییییشششششش !!!!!! راحت شدم الان !!!!!! بعضی وقتا کولی بازی دراوردن آدمو از نظر روحی خیییییییییلی آروم میکنه!!!!!
نمیدونم بعضی از این اساتید محترم به نظراتی که میدن اعتقاد قلبی دارن یا اینکه فقط از روی اجبار و برای اینکه ادای تکلیف کرده باشن میان سر کلاس یه چیزایی میگن و میرن!!!!
امروز سر کلاس تنظیم خانواده استاد میگفت: اول برید شوهر کنید وقت واسه ادامه تحصیل هست! زیاد گیر ندین که طرفتون حتمن تحصیلات عالیه داشته باشه!!! حتمن شغل دولتی داشته باشه!! اگه شغل آزاد هم داشت و یه دیپلمه بود قبول کنید!!!! تا شوهر نکردید ارشد شرکت نکنید چون توقعاتتون میره بالا و اونوقت راضی نمیشید با کسی پایین تر از خودتون ازدواج کنید و... .
منم که در همچین مواقعی کنترل اعصاب خودمو از دست میدم گفتم: پس منظور شما اینه که به هرررررررر قیمتی که شده ازدواج کنیم؟؟؟!!!! درسته؟؟؟!!!! اگه قرار بود با یه راننده ازدواج کنیم مگه مرض داشتیم ایییییییینهمه سختی بکشیم و شب نخوابی کنیم و درس بخونیم؟؟؟!!!! واقعن خودتون به این حرفا اعتقاد دارید؟؟؟ اگه اعتقاد دارید چرا خودتون دکتری گرفتید بعد ازدواج کردید؟؟؟؟!!!!! حالا شما فرض کنید ما ارشد شرکت نکردیم به امید اینکه ازدواج کنیم! اگر قسمت نشد و ازدواج نکردیم اونوقت چکار کنیم؟؟؟ ازدواج که نکردیم هیچ، ارشد رو هم از دست بدیم؟؟؟؟!!!!!!!
گفتم نه به اون شوری شور و نه به این بی نمکی!!!!!! والا تا چند سال پیش میومدید سر کلاسا میگفتید خانوما دستشون باید تو جیب خودشون باشه و شاغل باشن و با سواد باشن و دست جلوی شوهرشون دراز نکنن و... بعد حالا که گندش دورمده و خانوما توقعاتشون (اون هم به دلیل آموزش غیر صحیح چه توی دبیرستان و چه توی دانشگاه) رفته بالا اومدید میگید هر کی اومد ایراد نگیرید و ازدواج کنید!!!!؟؟؟؟ والا توی دبیرستان ایییییییییییینقدر تو گوشمون خوندن که شوهر بد، شوهر اخ، شوهر یه موجود بی مصرف!!! زن باید بالاتر باشه، زن باید دستش تو جیب خودش باشه، زن شاغل باشه تا اگه شوهرش حرف زد با پول بزنه تو دهنش و... که از همون موقع یه تصویر منفی از ازدواج و شوهر توی ذهنمون نقش بسته و الان شما نمیتونید با این دو واحد درس و حرفایی بدتر از اونا، این تصور رو تغییر بدین!!
ما عادت داریم همیشه، یا از این ور بوم میفتیم یا از اون ور بوم!!!!!!!
عاقا یکی نیست به این استاد " ر" بگه: خدا خیرت بده!!! آخه دیوار از دیوار من کوتاه تر گیر نیاوردی که موضوعی به این نایابی!!!! به عنوان کار تحقیقی دادی بهم؟؟؟!!!! هر چی بهش میگم بابا! به خدا, به پیر, به پیغمبر!! فقط دو سه تا مقاله در مورد مفهوم نظم عمومی گیر اوردم که اونام اون چیزی که من میخوام ندارن ولی هنوز حرف خودش رو میزنه!!!!
اینجانب از طریق همین رسانه اعلام میکنم: به خدااااااااااااااااااااا من مهارتی توی نوشتن کار تحقیقی و مقاله ندارممممممممممممم !!!!!! اساتید گرانقدر و عزیز سر جدتون دست از سر کچل من بردارید!!!!!!!!!!! عججججججب !!!!!!
این پست مخاطب خاص دارد اما عاشقانه نیست. لطفا درست برداشت کنید!
من اخلاق های خاصی دارم! ظاهرا دختری مهربان و احساساتی! اما خیلی وقتا از ریزش اشکام جلوگیری کردم و به خودم اجازه ندادم اشکی از چشمم جاری بشه، شاید چون غرورم بهم اجازه نمیداد، چون معتقدم برای کسی باید اشک ریخت که ارزش اون اشک ریختن رو داشته باشه. این پست رو میخوام کاااااااااملن راحت بنویسم، خیلی از دخترا وقتی به کسی علاقه ای دارن و بنا به هر دلیلی نمیتونن به فرد مورد علاقه شون برسن اشک میریزن! شب و روز! یا حتا دست به یه سری از اقدامات میزنن که درکش واسه من اندکی دشواره! من اما... اگه بگم تا حالا به کسی علاقه نداشتم دروغ گفتم، 21 سال ازخدا عمر گرفتم و توی این 21 سال به یک نفر علاقه مند شدم، بنا به دلایلی به این نتیجه رسیدم که به درد من نمیخوره، علی رغم میل باطنیم و با مشورت با افراد دلسوز دست رد به سینه ش زدم. سخت بود... خیلی... دوست نداشتم ازم برنجه چون بهش علاقه داشتم و از طرفی هم ازدواج باهاش عاقلانه نبود و رنجوندن کسی که بهش علاقه داری سخته ولی حتا یک قطره، حتا یک قطره اشک نریختم به خاطرش، بغض کردم اما نذاشتم اشک از چشمام سرازیر بشه چون همیشه معتقدم کسی که براش اشک میریزیم باید لیاقت اون اشک ها رو داشته باشه، بعدن فهمیدم که چققققدر کار عاقلانه ای کردم که گریه نکردم چون اون حتا لیاقت بغض کردن من رو هم نداشت چه برسه به اشک ریختن!!!!
اما...
شده تا حالا کسی رو توی زندگیتون داشته باشید که خییییییییییییلی براتون مهم باشه؟ از اعضای خانواده تون نباشه ولی از اونها بهتون نزدیک تر باشه؟ شده روش خیلی حساب کنید؟ شده دلتنگش بشید؟ شده اگه یک روز ازش خبر نداشته باشید دل توی دلتون باقی نمونه؟ شده وقتی بره مسافرت تا زمانی که به مقصد نرسیده براش دعا کنید که سالم برسه؟ شده وقتی بهتون اطلاع میده که " رسیدم" یه نفس راحت بکشید و خداروشکر کنید؟ شده بعضی وقتا وقتی دیر جوابتون رو میده زمین و زمان رو به هم بدوزید و از شدت نگرانی حالت تهوع بگیرید؟ شده بعضی شبا با شنیدن صداش خوابتون بگیره...؟ شده وقتایی که دلتون براش تنگ میشه هندزفری رو بذارید توی گوشتون و صداش رو گوش بدید تا دلتون آروم بگیره؟؟
من دارم همچین کسی رو! ینی داشتم...
همونی که من، منی که به خاطر اون شخصی که اول پست نوشتم گریه نکردم اما به خاطر این شخص بارها و بارها گریه کردم! شددیییید گریه کردم! اونقدر گریه کردم که حتا تا دو روز چشمام باز نمیشد!
خب البته از حق نمیگذرم که اون هم خیلی از اصولش رو به خاطر من زیر پا گذاشت، خیلی کارها کرد برای من، من خیلی حرصش دادم! شاید اگر پای حرفای اون هم بشینیم خیلی حرفا داشته باشه که بگه! ولی... اگه همین شخصی که توی زندگی شما ایییییییییییینقدر مهمه بزرگترین و مهمترین موضوع زندگیش رو بهتون نگه و وقتی هم ازش میپرسید پنهان میکنه و میگه به تو ربطی نداره، اگه وقتی شما خبردار میشید میبینید خیییییییییلی ها میدونستن و فقط شما بودید که نمیدونستید چه حالی میشید!؟ من که احساس پوچی کردم، احساس زیادی بودن، احساس سربار بودن، احساس یه دستمال کاغذی حتا !!!
برام سخته نبودنش! اونقدر که الان از شدت گریه چشمام نمیبینه، خوبه اونقدر گریه کنم تا مثل زلیخا که به خاطر یوسف بیناییش رو از دست داد، دیگه نبینم! حاضرم تا اون حد گریه کنم! تمام این سه سال رو گریه کنم! حاضرم گریه کنم اما هررررررررررررچقدر هم که گریه کنم اون احساس پوچ بودن باز هم همراهم هست! زخمی که توی قلبم هست برای همیشه تازه ست، برای همیشه...